بین خودمان باشد عاشق که شدم مردم

بین خودمان باشد عاشق که شدم مُردم
او خیره به من زل زد من نیز تکان خوردم

بین خودمان باشد دل محونگاهش شد
تا خواست بجنبد دل افتاده به دامش شد

بین خودمان باشد آبم شد و نانم شد
مثل خوره ام میخورد غارتگر جانم شد

بین خودمان باشد باهم به سفر رفتیم
هی این ور و هی آن ور کارون و خزر رفتیم

بین خودمان باشد او راز و نیازم شد
هنگام عبادت او مقصود نمازم شد

بین خودمان باشد از روی دلم رد شد
آن روز که اومیرفت انگار هوا بد شد

باران خزان آن روز بر پنجره ها میکوفت
غم بود در آهنگش انگار دلش میسوخت

بین خودمان باشد میگفت که مجبورم
میگفت دلم تنگ است وقتی زتو مهجورم

بین خودمان باشد...

‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ ‎‌‌‌
دیدگاه ها (۱)

بعضـــی از حرفـــها برای گفتن کمی سنگین استبعضـــی از حـــرف...

به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم میگذرد ... .

همدیگر را پیر نڪنیمباور ڪنید تڪ تڪ آدمها زخمی اند.هرکس‌ درد ...

اگر لازم باشد زنانه فکر می کنمو چون سوزنی در خیالت فرو می رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط