در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه از خیابانی که نیست
می نشینی رو به رویم خستگی در میکنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز میخندی و می پرسی که حالت بهتر است ؟
باز میخندم که خیلی ، گرچه می دانی که نیست
شعر میخوانم برایت واژه ها گل میکنند ،
یاس و لادن می گذرام توی گلدانی که نیست
چشم می دوزم به چشمت می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست ؟
وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم توی ایوانی که نیست
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست
می روی و خانه لبریز از نبودت میشود ،
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست
می رسم با تو به خانه از خیابانی که نیست
می نشینی رو به رویم خستگی در میکنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز میخندی و می پرسی که حالت بهتر است ؟
باز میخندم که خیلی ، گرچه می دانی که نیست
شعر میخوانم برایت واژه ها گل میکنند ،
یاس و لادن می گذرام توی گلدانی که نیست
چشم می دوزم به چشمت می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست ؟
وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم توی ایوانی که نیست
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست
می روی و خانه لبریز از نبودت میشود ،
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست
۸۲۱
۱۵ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.