ناگهان به شکل مسخرای از همه چیز

ناگهان به شکل مسخرەای از همه چیز
جدا شدم
با آدمها که هستم،چه خوب باشند و چه بد
تمام احساساتم تعطیل و خسته می شوند
تسلیم می شوم..
مودبم..
سر تکان می دهم..
تظاهر می کنم که می فهمم،چون دوست ندارم کسی را برنجانم
این یکی از ضعف هایم است که بیشترین مشکل را برایم درست کرده
معمولا وقتی سعی می کنم با کسی مهربان باشم روحم چنان پاره پاره می شود
که به شکل ماکارونی در می آید
مهم نیست..
کرکرەی مغزم پایین می آید
گوش می کنم
جواب می دهم..
و آنها احمق تر از آن اند که بفهمند من
آنجا نیستم..
دیدگاه ها (۱)

"کجا میشه یک دل سیر گریه کرد؟" اینو گفت و نگاهشو دزدید. اصرا...

تمام آن چیزی که درباره ی تو در سَرم هست.ده ها کتاب میشود اما...

چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را..که با هزار سال بارش شبانه ر...

همه‌ی شهرهای دنیا..در نقشه‌ی جغرافیا..به نظرم نقطه‌های خیالی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط