خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد

خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد
آرزومند نگاری به نگاری برسد

دیده بر روی چو گل بندد و نبود خبرش
گرچه در دیده ز نوک مژّه ی خاری برسد

لذت وصل نداند مگر آن سوخته‌ای
که پس از دوری بسیار به یاری برسد

قیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیر
که خزان دیده بود پس به بهاری برسد

#امیرخسرو_دهلوی
دیدگاه ها (۰)

امشب رد مظالم دادو صدقه انداختو حدیث کساء خواندو کمی با مادر...

هر کسی راهمدم غم‌ها و تنهایی مدانسایه همراه تو می‌آید ولی هم...

نمی‌توان به‌راستی از حق گفت و به باطل کاری نداشت؛ باطل با تو...

‏شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط