سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم

رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم

بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم

من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم

نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم

گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن

که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم

نه در بـــرابــر چـشـــمــے•••
نه غـــایــب از نـظـری•••


نه یاد میڪنی از مـڹ•••
نه میروے از یاد•••
دیدگاه ها (۱۹)

:جمعه ساکتجمعه متروکجمعه چون کوچه کهنه، غم انگیزجمعه اندیشه ...

سن منیم عمروم،دنیام،هرنفسیم سنهامی بیر طرفه،سن بیرجه کسیم سن...

انـسان تمام خـوبـی هـا را بـا یک بـدی فـرامـوش میکند و خـد...

‏تو این سرما کارتن‌خواب‌ها ممکنه بیشترین آسیب رو ببینن.گرم‌خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط