مهربان هستی ولی نامهربانی میکنی

مهربان هستی ولی نامهربانی میکنی
شور در سر داری و داری جوانی میکنی

مرغ عشقی و پر از حسرت نگاهت میکنم
دورترها می نشینی نغمه خانی میکنی

تا بسوزانی دل این شیر در زنجیر را
شوخ و شنگ و دلربا آهو دوانی میکنی

من نمیدانم چرا وقتی قرار بوسه نیست
باز هم لبهای خود را ارغوانی میکنی

مطمئن هستم برای کشتن من این چنین
پلکها را تیر و ابرو را کمانی میکنی

روز روشن بافه بافه شانه بر مو میکشی
روی هم میریزی و با شب تبانی میکنی

عاشقی جرم است و من پرونده ام سنگین شده
بس که هر شب شعری از من بایگانی میکنی
دیدگاه ها (۲)

بـــرای بـــا تـــــو بــــودننـــــه مـــهلت میــــخواهم......

ﻣــــــــــﻦﮔﺎﻫــﯽ...ﻓﻘـــــﻂﺑﺎ ﻳﺎﺩ ﺗﻮ ﻧﻔــــــــــﺲ ﻣﻴﻜﺸﻢﮔﺎ...

دل نده ، نامه نده ، شعر نخوان ،  لیلی جاندیگر از چشم من افتا...

.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط