فرشته یـ تاریکیـ....✦
فرشته یـ تاریکیـ....✦
پارت ۳: تصادفـ...
(زمان حال، ساعت ۴:۴۵ شب...)
(ناشناسـ...👤👣)
سوار ماشین بودیم و داشتیم با زنم میرفتیم سفر...
اونجا پلیسی نبود، نزدیک ۱۵٠ تا یا شایدم بیشتر، سرعت داشتیم
داشتیم آهنگ میخوندیم و اصلا حواس ـمون به جاده نبود که یک دفعه...
با یه نفر تصادف کردیم
سریع نگه داشتم
زنم با هر چی سرعت در رو باز کرد و رفت پیش اون
منم کمربند ایمنیم گیر کرده بود، با هزار تا بدبختی بازش کردم...
و.... رفتم بیرون که ببنیم چه خبره که یه دفعه...
با داد گفتم:(تامیو...!)(نکته: تامیو اسم زن اون شخص بوده)
با یه زخم عمیق، رو زمین افتاده بود و نفس هم نمیکشید، سریع رفتم پیشش...
به اون شخصی که باهاش تصادف کرده بودم نگاه کردم... اون... هیچ حرکتی نکرده بود پس کار کی بوده؟
به اون فرد نزدیک شدم... نزدیک تر... و نزدیک تر... تن و بدنم میلرزید...
خیلی بهش نزدیک شدم، خیلی کوچیک بود، فکر کنم از ۹ سال هم سنش کمتر بود و.... اون اینجا چیکار میکرد؟
با صدای لرزان گفتم:(ه... ه... هی؟... زنده ای؟)
آروم آروم چشاش رو باز کرد
چشاش..... چشاشـ........... قرمز.... بود!
تا به خودم اومدم..... تا به خودم اومدم..... تا به..... خودم.... اومدم.... اون.... گردنمو..... گاز گرفت
و... تنها چیز دیگه ای که یادم میاد... دهنش بود که خونی شده بود و بعدش.... از هوش رفتم یا بهتره بگم.... مردم... مثلِ... زنم
ادامهـ... دارد!
دوستان عزیز هم اکنون دارک شد😂
#سونیک#شدو#رمان#داستان#کمیک
پارت ۳: تصادفـ...
(زمان حال، ساعت ۴:۴۵ شب...)
(ناشناسـ...👤👣)
سوار ماشین بودیم و داشتیم با زنم میرفتیم سفر...
اونجا پلیسی نبود، نزدیک ۱۵٠ تا یا شایدم بیشتر، سرعت داشتیم
داشتیم آهنگ میخوندیم و اصلا حواس ـمون به جاده نبود که یک دفعه...
با یه نفر تصادف کردیم
سریع نگه داشتم
زنم با هر چی سرعت در رو باز کرد و رفت پیش اون
منم کمربند ایمنیم گیر کرده بود، با هزار تا بدبختی بازش کردم...
و.... رفتم بیرون که ببنیم چه خبره که یه دفعه...
با داد گفتم:(تامیو...!)(نکته: تامیو اسم زن اون شخص بوده)
با یه زخم عمیق، رو زمین افتاده بود و نفس هم نمیکشید، سریع رفتم پیشش...
به اون شخصی که باهاش تصادف کرده بودم نگاه کردم... اون... هیچ حرکتی نکرده بود پس کار کی بوده؟
به اون فرد نزدیک شدم... نزدیک تر... و نزدیک تر... تن و بدنم میلرزید...
خیلی بهش نزدیک شدم، خیلی کوچیک بود، فکر کنم از ۹ سال هم سنش کمتر بود و.... اون اینجا چیکار میکرد؟
با صدای لرزان گفتم:(ه... ه... هی؟... زنده ای؟)
آروم آروم چشاش رو باز کرد
چشاش..... چشاشـ........... قرمز.... بود!
تا به خودم اومدم..... تا به خودم اومدم..... تا به..... خودم.... اومدم.... اون.... گردنمو..... گاز گرفت
و... تنها چیز دیگه ای که یادم میاد... دهنش بود که خونی شده بود و بعدش.... از هوش رفتم یا بهتره بگم.... مردم... مثلِ... زنم
ادامهـ... دارد!
دوستان عزیز هم اکنون دارک شد😂
#سونیک#شدو#رمان#داستان#کمیک
۳.۶k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.