دردسر مافیا part

دردسر مافیا/ part3
وسطای شب بود که ناگهان آملیاش با ترس بیدار شد و نفس نفس میزد

اسکار: ها ....آی .....چی شده اینوقت شب؟
آملیاش در حالی که نفس نفس میزد و آروم گریش گرفت : هیچی ....فقط کابوس دیدم
اسکار: باشه باشه....حالا گریه نکن اعصابمو خورد میکنه

اسکار آروم با دستش موهای آملیاشو شونه کرد( همون ناز کرد)

آملیاش آروم روز تخت نشست : من میرم صورتمو بشورم

اسکار: باشه ...ولی دیر نکن

آملیاش رفت و صورتشو شست و چون حالش هنوز خوب نبود رفت و تو باغ قدم زد
ولی ناگهان روی زمین افتاد و شدید گریش گرفت

آمیاش: من دیگه نمیتونم .....نمیتونم
به درختایی که همه آنها آثاری از خون روشون باقی مونده نگاه میکنه
و بعد به دست راستش نگاهی میندازه و پنجره ی اتاقی رو میبینه

آملیاش: وای .....وارد منطقه ی ممنوعه شدم

کمی بیشتر به اتاق نگاه میکنه و ناگهان چندین جسد میبینه و برای اینکه جیغ نزنه دستشو محکم گاز گرفت
آملیاش با ترس: من باید برم ....باید برم ...همین الان
سریع دیوی به سمت دروازه که صدایی رو شنید
___________
ببخشید تا چند چپتر دیگه هم همینطور مسخرس ولی بعدش بهتر میشه چون من تا حالا ۲۵ صفحه اینو نوشتم
۱۵ لایک
۵ کامنت
دیدگاه ها (۹)

خوابم میاد و هنوز با کتاب آزمون فردامم باز نکردم😀

پارت ۲۱جیهوب: خب بریم جشن بگیریم کوک: پارتی پارتی یههههههههت...

کاش براتون مهم بودم

کاش براتون مهم بودم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط