مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد

مرا مِهر سیَه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد

قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد

رقیب آزارها فرمود و جایِ آشتی نگذاشت

مگر آهِ سحرخیزان سویِ گردون نخواهد شد؟

مرا روزِ ازل کاری به جز رندی نفرمودند

هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد

خدا را محتسب ما را به فریادِ دف و نی بخش

که سازِ شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد

مجالِ من همین باشد که پنهان عشقِ او ورزم

کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد

شرابِ لعل و جایِ امن و یارِ مهربان ساقی

دلا کی بِه شود کارت اگر اکنون نخواهد شد

مشوی ای دیده نقشِ غم ز لوحِ سینهٔ حافظ

که زخمِ تیغِ دلدار است و رنگِ خون نخواهد شد

#حافظ
دیدگاه ها (۳)

اینجا دلی تنگ است آنجا را نمیدانم..اینجا هوا ابریست آنجا را ...

یڪ نفر هست ڪه قلبش بہ تو وابسته شدهاز همه دست ڪشیده بہ تو دل...

سخت است دلم پیش تو باشد تو نباشیاحساس غزل خوان تو باشد تو نب...

من از خیال تو حس حضور میخواهمدلم گرفته و سنگ صبور میخواهمقسم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط