اندکی تفکر
#اندکی_تفکر
آرایشگر گفت: #عروس_خانوم! دیگه کارت تموم شده.
آقا #داماد هم که بالا،دم در منتظره. ان شاءالله #خوشبخت شی.بلند شد.
میدانست #مرد زندگیاش از معطلی خیلی خوشش نمیآید.
به خواهرش گفت: چادرم کو؟
و خواهرش #چادر_سفیدی را سرش انداخت.
دست گرفت به چادر و دور صورتش، به آرامی لبههای #چادر را مرتب کرد.
آرایشگر گفت: خیلی خب دیگه! #موهاتو خراب کردی که دختر! یه #ذره شلتر بگیر .
وقتی میگم #شنل کرایه کن، برای همینه دیگه…
رو کرد به آرایشگر و گفت: من نگران #آخرتم بیشتر از موهام هستم.
#موهام خراب بشه ، بهتر ازینه که یه عمر زندگی و آخرتم خراب بشه
آرایشگر گفت: #عروس_خانوم! دیگه کارت تموم شده.
آقا #داماد هم که بالا،دم در منتظره. ان شاءالله #خوشبخت شی.بلند شد.
میدانست #مرد زندگیاش از معطلی خیلی خوشش نمیآید.
به خواهرش گفت: چادرم کو؟
و خواهرش #چادر_سفیدی را سرش انداخت.
دست گرفت به چادر و دور صورتش، به آرامی لبههای #چادر را مرتب کرد.
آرایشگر گفت: خیلی خب دیگه! #موهاتو خراب کردی که دختر! یه #ذره شلتر بگیر .
وقتی میگم #شنل کرایه کن، برای همینه دیگه…
رو کرد به آرایشگر و گفت: من نگران #آخرتم بیشتر از موهام هستم.
#موهام خراب بشه ، بهتر ازینه که یه عمر زندگی و آخرتم خراب بشه
۲.۷k
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.