خواستم تا ته این قصه بمانم که نشد

خواستم تا ته این قصه بمانم که نشد
غزلی از ته دل با تو بخوانم که نشد
خواستم حادثه باشم، که بیفتم به دلت
لذت عشق به خونت بدوانم که ن شد
خواستم اشک مرا پاک کنی در بغلت
تن در آغوش غریبت برهانم که نشد
خواستم دست تو بر شانه ی من تکیه کند
و تو را مال دل خویش بدانم که نشد
خواستن نیست توانستن و من از ته دل
خواستم آتش عشقی بنشانم که نشد...
دیدگاه ها (۲)

❤بنام خالق هستی❤صبح یکشنبهبرایتان ،،،ﻳﻚ ﺑﺎﻍ ﺳﻼﻡ ،،،ﻳﻚ ﺳﺒﺪ ﻣﺤ...

نازدانه ی دلمهمه رفتند ...همه آرام می آیند و آرام می روندبی ...

از بس شبیه شمع چکیدم دلم گرفت...از بس دویدم و نرسیدم دلم گرف...

چـــــون سرخ ترین سیبدر آغـــــوش درختـــــیسخـــــت اســـــ...

چه کنم با دل خود ؛ با تو بمانم یا نه..؟با صدای غزلم از تو بخ...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط