پارت ۱۳
پارت ۱۳
رفتم سوار کردم رفتم دنبال کوک ا.ت ست جلو نشسته بود دامن ا.ت مثل همیشه کوتاه بود(داشم چشمات چرا انقدر گیر دادی به دامنش😂😐) جوراب شواریش تا زنواهاش بود رون پاهاش معلوم بود رون پاهاش سفید خوشگل بودن اصن نمی تونستم چشمم رو از روش بردارم هی نگاه مو پس میگرفت باز نگاه
میکرد
ا.ت:میگم به من رانندگی یاد میدی(خودشو کیوت کرد)
تهیونگ :باشه ولی پاهات میرصه
ا.ت میزنه رو شونه تهیونگ
ا.ت:معلومه میرسه قدم ۱۷۰
تهیونگ:میدونم ۹ سانت ازم کوتاه تر کوتوله 😂
ا.ت:۹ سانت کی چیزی نیست حالا
تهیونگ چیزی نمیگه و میرم دم خونه کوک دم در منتظر بود
کوک میره دم پنجره ا.ت
کوک:بیا پایین من می خوام جلو بشینم
ا.ت:نه (با لحنه خیلی لوسی گفت)
کوک:بیا پایین
ا.ت:نمیام می خوای چه غلطی کنی
کوک:امروز که معلم امد تکلیف ها روببینه
نیای تکلیف ها رو از رو من بنویسی
ا.ت :خیلی بیشوری
ا.ت رفت ست عقب نشست کوک هم جلو
ا.ت:خوب بریم
تهیونگ ماشین رو روشن کرد رفتیم مدرسه
رفتیم کلاس سر جاهامون نشستیم
و معلم هم امد شروع کرد به درس دادن
(چند مین بعد)
زنگ خورد رفیتم حیاط داشتم با کوک و تهیونگ جنی و سو و سوک هون هم امدن (اونا تو یه کلاس دیگن) والیبال بازی میکردیم
بازی میکردیم که یه ماشین خیلی لوکس امد تو حیاط پارک کرده همه میگفتن که این آقا صاحب این مدرسه س و می خواد به اسم دخترش بزنه امروز رفتم که نگاه کنم
ذهن ا.ت:چطوری ممکن واقعن یعنی انقدر دوستش داشته این مدرسه مال اون بوده من
خبر نداشتم چشمام پر اشک شد
کوک:ا.ت خوبی
تهیونگ هم رو به ا.ت نگاه میکنه
ا.ت:نه ....نهههه سریع میره پشت مدرسه
کوک هم میره دنبالش
رفتم دنبال ا.ت همه جا رو گشتم دیدم ا.ت یجا نشسته سرش رو گذاشته رو زانو هاش گریه میکنه رفتمپیشش نشستم
کوک:هی ا.ت چی شده چرا گریه می کنی
موهای ا.ت رو نوازش میکنه
ا.ت:هیچی ..هق
کوک:دورغ نگو
ا.ت سرش رو از رو زانوهاش بلند مینکه با چشم ها قرمز و صورت قرمز ش
ا.ت:اون اقای.... که ... الان امد که می خواست مدرسه رو ب اسم دخترش بزنه ..
کوک:خوب
ا.ت:اون بابامه (شروع میکنه به گریه کردن )
ا.ت:من خیلی جون کندم تا تونستم تو این مدرسه ثبت نام بشم اونوقت این ... مدرسه مال بابام .... چرا ...چرا مگه من دخترش نیستم ...من نمی خوام مدرسه رو به اسمم بزنه ولی این که اون دخترش رو انقدر بیشتر از من دوست داره عذابم میده ...هق ....هق
خیلی تعجب کردم وقتی ا.ت اینو گفت ا.ت بغل کرد شروع کرد به گریه کردن خیلی ناراحت شدم
کوک:ا.ت بسه انقدر گریه نکن عب نداره همه چی درست میشه
ا.ت اشکاش رو پاک میکنه
ا.ت:باشه ممنون میرم دستشویی
پا میشه میره دستشویی دست و صورتش رو میشوره زنگ می خوره میرم سرکلاس
پیش جونگکوک میشنه
تهیونگ میاد بالا سر ا.ت بهش شیر کاکائو میده
تهیونگ:بیا اینو بخور یکم بهتر بشی حرف های تو کوک رو شنیدم عیب نداره
ا.ت شیر کاکائو رو میگره
ا.ت:ممنونم
تهیونگ میره سر جاش میشنه
ا.ت شیر کاکائو شو میخوره
کوک:الان بهتری
ا.ت:هوم
کوک:خوبه
معلم امد
معلم :بچه ها امروز یه دانش آموز جدید رو بهتون معرفی میکنم خانم پارک سولی
ات چشماش پر اشک میشه ولی گریه نمی کنه
ا.ت:کوک این خواهر ناتنی مه لطفا هرچی شد باهاش حرف نزن و دوست نشو نمی خوام دوستامم ازم بگیره
کوک:باشه
سولی امد میز جلو نشست منو کوک نشست
روش رو به کوک بر گردند
سولی دستش رو رو به کوک دراز کرد
سولی:سلام من سولی هستم باهم دوست بشیم
کوک:میدونم معلم اسم تو گفت نمی خواد تو بگی نه نمیشه باهم دوست باشیم
سولی :ولی چرا (یه نگاه به ا.ت کرد)
سولی:اهان بخاطر این از چی این خوشت امد ه....
کوک:معلم میشه جای سولی رو عوض کنین خیلی حرف میزنه
سولی :تو چطوری جرعت میکنی اینو بگی پدر من صاحب این مدرسه س همین امروز این مدرسه رو به اسمم زد
کوک:پدرت صاحب کل مدرسه نیست از ۱۰۰درصد مدرسه ۴۰ درصدش مال پدرت ۶۰درصدش مال پدر منه
سولی خیلی عصبی شده بود
سولی:اصن کی گفته من اینجا میشنیم میرم یه جا دیگه میشینم
سولی رفت ردیف جلو نشست
ا.ت خندش گرفت
کوک:ما اینم دیگه
ا.ت:اره میدونم
گونه کوک رو میبوسه
کوک خیلی خیلی تعجب کرده
ا.ت:خدا رو شکر کن این دفعه گازت نگرفت
کوک میخنده و هیچی نمیگه و.......
(خمار بدبخت مواد کش)
شرط
لایک۲۶
کامنت ۵۰
بچه ها نظر بدین بیشتر از کدوم دیالوگ خوشتون امده🤗
رفتم سوار کردم رفتم دنبال کوک ا.ت ست جلو نشسته بود دامن ا.ت مثل همیشه کوتاه بود(داشم چشمات چرا انقدر گیر دادی به دامنش😂😐) جوراب شواریش تا زنواهاش بود رون پاهاش معلوم بود رون پاهاش سفید خوشگل بودن اصن نمی تونستم چشمم رو از روش بردارم هی نگاه مو پس میگرفت باز نگاه
میکرد
ا.ت:میگم به من رانندگی یاد میدی(خودشو کیوت کرد)
تهیونگ :باشه ولی پاهات میرصه
ا.ت میزنه رو شونه تهیونگ
ا.ت:معلومه میرسه قدم ۱۷۰
تهیونگ:میدونم ۹ سانت ازم کوتاه تر کوتوله 😂
ا.ت:۹ سانت کی چیزی نیست حالا
تهیونگ چیزی نمیگه و میرم دم خونه کوک دم در منتظر بود
کوک میره دم پنجره ا.ت
کوک:بیا پایین من می خوام جلو بشینم
ا.ت:نه (با لحنه خیلی لوسی گفت)
کوک:بیا پایین
ا.ت:نمیام می خوای چه غلطی کنی
کوک:امروز که معلم امد تکلیف ها روببینه
نیای تکلیف ها رو از رو من بنویسی
ا.ت :خیلی بیشوری
ا.ت رفت ست عقب نشست کوک هم جلو
ا.ت:خوب بریم
تهیونگ ماشین رو روشن کرد رفتیم مدرسه
رفتیم کلاس سر جاهامون نشستیم
و معلم هم امد شروع کرد به درس دادن
(چند مین بعد)
زنگ خورد رفیتم حیاط داشتم با کوک و تهیونگ جنی و سو و سوک هون هم امدن (اونا تو یه کلاس دیگن) والیبال بازی میکردیم
بازی میکردیم که یه ماشین خیلی لوکس امد تو حیاط پارک کرده همه میگفتن که این آقا صاحب این مدرسه س و می خواد به اسم دخترش بزنه امروز رفتم که نگاه کنم
ذهن ا.ت:چطوری ممکن واقعن یعنی انقدر دوستش داشته این مدرسه مال اون بوده من
خبر نداشتم چشمام پر اشک شد
کوک:ا.ت خوبی
تهیونگ هم رو به ا.ت نگاه میکنه
ا.ت:نه ....نهههه سریع میره پشت مدرسه
کوک هم میره دنبالش
رفتم دنبال ا.ت همه جا رو گشتم دیدم ا.ت یجا نشسته سرش رو گذاشته رو زانو هاش گریه میکنه رفتمپیشش نشستم
کوک:هی ا.ت چی شده چرا گریه می کنی
موهای ا.ت رو نوازش میکنه
ا.ت:هیچی ..هق
کوک:دورغ نگو
ا.ت سرش رو از رو زانوهاش بلند مینکه با چشم ها قرمز و صورت قرمز ش
ا.ت:اون اقای.... که ... الان امد که می خواست مدرسه رو ب اسم دخترش بزنه ..
کوک:خوب
ا.ت:اون بابامه (شروع میکنه به گریه کردن )
ا.ت:من خیلی جون کندم تا تونستم تو این مدرسه ثبت نام بشم اونوقت این ... مدرسه مال بابام .... چرا ...چرا مگه من دخترش نیستم ...من نمی خوام مدرسه رو به اسمم بزنه ولی این که اون دخترش رو انقدر بیشتر از من دوست داره عذابم میده ...هق ....هق
خیلی تعجب کردم وقتی ا.ت اینو گفت ا.ت بغل کرد شروع کرد به گریه کردن خیلی ناراحت شدم
کوک:ا.ت بسه انقدر گریه نکن عب نداره همه چی درست میشه
ا.ت اشکاش رو پاک میکنه
ا.ت:باشه ممنون میرم دستشویی
پا میشه میره دستشویی دست و صورتش رو میشوره زنگ می خوره میرم سرکلاس
پیش جونگکوک میشنه
تهیونگ میاد بالا سر ا.ت بهش شیر کاکائو میده
تهیونگ:بیا اینو بخور یکم بهتر بشی حرف های تو کوک رو شنیدم عیب نداره
ا.ت شیر کاکائو رو میگره
ا.ت:ممنونم
تهیونگ میره سر جاش میشنه
ا.ت شیر کاکائو شو میخوره
کوک:الان بهتری
ا.ت:هوم
کوک:خوبه
معلم امد
معلم :بچه ها امروز یه دانش آموز جدید رو بهتون معرفی میکنم خانم پارک سولی
ات چشماش پر اشک میشه ولی گریه نمی کنه
ا.ت:کوک این خواهر ناتنی مه لطفا هرچی شد باهاش حرف نزن و دوست نشو نمی خوام دوستامم ازم بگیره
کوک:باشه
سولی امد میز جلو نشست منو کوک نشست
روش رو به کوک بر گردند
سولی دستش رو رو به کوک دراز کرد
سولی:سلام من سولی هستم باهم دوست بشیم
کوک:میدونم معلم اسم تو گفت نمی خواد تو بگی نه نمیشه باهم دوست باشیم
سولی :ولی چرا (یه نگاه به ا.ت کرد)
سولی:اهان بخاطر این از چی این خوشت امد ه....
کوک:معلم میشه جای سولی رو عوض کنین خیلی حرف میزنه
سولی :تو چطوری جرعت میکنی اینو بگی پدر من صاحب این مدرسه س همین امروز این مدرسه رو به اسمم زد
کوک:پدرت صاحب کل مدرسه نیست از ۱۰۰درصد مدرسه ۴۰ درصدش مال پدرت ۶۰درصدش مال پدر منه
سولی خیلی عصبی شده بود
سولی:اصن کی گفته من اینجا میشنیم میرم یه جا دیگه میشینم
سولی رفت ردیف جلو نشست
ا.ت خندش گرفت
کوک:ما اینم دیگه
ا.ت:اره میدونم
گونه کوک رو میبوسه
کوک خیلی خیلی تعجب کرده
ا.ت:خدا رو شکر کن این دفعه گازت نگرفت
کوک میخنده و هیچی نمیگه و.......
(خمار بدبخت مواد کش)
شرط
لایک۲۶
کامنت ۵۰
بچه ها نظر بدین بیشتر از کدوم دیالوگ خوشتون امده🤗
۹.۲k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.