قهوه تلخ
قهوه تلخ
Part24
دیانا:نشسته بودم رو یکی از صندلی ها....
ب اینجور جاها عادت نداشتم....
نگاهایی رو رو خودم حس میکردم....
ب خودم گفتم دیانا بیخیال ی امشب اومدی خوش گزرونی...
چنبار پلک زدم سرمو تکون دادم دیدم ارسلان با دوتا جام شراب نزدیکم شد.....
ارسلان:میقولی؟
دیانا:اوهوم بده...
ارسلان:ی پیک رفتم بالا....
پاشو بریم برقصیم...
دیانا:تقریبن نصفشو خورده بودم....
ع باشه بریم....
ارسلان:ی دستشو تو دستام قفل کردم....
ی دستمم گزاشتم پشت کمرش....
دیانا:ی دستم تو دستاش قفل بود....
ی دستمم دور گردنش....
لبام قفل لباش بود و میرقصیدیم....
تو حال خودم نبودم نمیدونم چی شد ک پاهام از زمین جدا شد و بعد از چند ثانیه رو ی کاناپه ولو شدم....
ارسلان:دیانارو بقل کردم بردم تو اتاق.....
انداختمش رو کاناپه....
درو قفل کردم......
رفتم سمتش........
(خب دیگه بسه خدتون صحنه سازی کنین من فیل میشم)🗿😹
______________________________
مهدیس:بچا کوشن؟
محراب:نمدونم...شاید رفتن خاک بزنن ب سرشون
مهدیس:بیا بریم تو اتاقا بگردیم....
محراب:چیزی شده؟
مهدیس:ن
محراب:دونه دونه اتاقارو میگشتیم....
همشون خالی بود....
دس گزاشتم رو دستگیره یکی از درا.....
یهو در باز شد....
____________________________
ارسلان:ی اب ب سروصورت خودم زدم....
دیانا اوکیی؟
دیانا:اره
ارسلان:بریم الا بچا نگران میشن....
دیانا:وای خاک ب سرممممم
ارسلان خرررر بادمجون کاشتی تو گردنم پدصگ
ارسلان:وای الان با این گردنت بری پیش محراب محراب تا صدسال مصقره اینو میکنه😹...
حالا بیا یکم کرم پودر بزن روش....
دیانا:کیفمو نیاوردم🗿
ارسلان:وایسا من میرم بیارمش...
لباساتو بپوش تا بیام....
درو باز کردم ک برم بیرون با قیافه نحث محراب مواجه شدم....
محراب:وای خاک ب سرم چ قلطی میکردین...
مهدیس:توبه توبه.....
ارسلان:چیزه ام خب چیزه اها دیانا ارایشش خراب شده بود اومد درست کنه....
محراب:اها
مهدیس:از کی تاحالا موقعه ارایش کردن ادم ل.خت میشه؟
ارسلان:وای زهرمار انگا اومدن بازجویی
محراب:دیانا زنده ای یا مردی
دیانا:خفشو
ارسلان:اگ اجازه بدین میخام برم کیف دیانارو بیارم
مهدیس:مگه نیومده بود ارایش کنه؟
چرا کیفش اینجا نیس؟
دیانا:مهدیس فق من بیام ع این اتاق بیرون زندت نمیزارم....
ارسلان:زهرمار برین کنار....
مهدیس:صدای داد و بیداد میاد....
محراب:نمیشنوم ک
----وای وای بدویینننن معمور اومدههه
مهدیس:شنیدین؟
محراب:خاک ب سرممممم دیانا بدوووو
دیانا:زیپ دامنم گیر کردههههه....
ارسلان:کیف دیانارو برداشتم دوییدم سمت بچه ها....
وای وای م..مم...عووو...ررر معمورررر(با نفص نفص)
"ادامه دارد"
Part24
دیانا:نشسته بودم رو یکی از صندلی ها....
ب اینجور جاها عادت نداشتم....
نگاهایی رو رو خودم حس میکردم....
ب خودم گفتم دیانا بیخیال ی امشب اومدی خوش گزرونی...
چنبار پلک زدم سرمو تکون دادم دیدم ارسلان با دوتا جام شراب نزدیکم شد.....
ارسلان:میقولی؟
دیانا:اوهوم بده...
ارسلان:ی پیک رفتم بالا....
پاشو بریم برقصیم...
دیانا:تقریبن نصفشو خورده بودم....
ع باشه بریم....
ارسلان:ی دستشو تو دستام قفل کردم....
ی دستمم گزاشتم پشت کمرش....
دیانا:ی دستم تو دستاش قفل بود....
ی دستمم دور گردنش....
لبام قفل لباش بود و میرقصیدیم....
تو حال خودم نبودم نمیدونم چی شد ک پاهام از زمین جدا شد و بعد از چند ثانیه رو ی کاناپه ولو شدم....
ارسلان:دیانارو بقل کردم بردم تو اتاق.....
انداختمش رو کاناپه....
درو قفل کردم......
رفتم سمتش........
(خب دیگه بسه خدتون صحنه سازی کنین من فیل میشم)🗿😹
______________________________
مهدیس:بچا کوشن؟
محراب:نمدونم...شاید رفتن خاک بزنن ب سرشون
مهدیس:بیا بریم تو اتاقا بگردیم....
محراب:چیزی شده؟
مهدیس:ن
محراب:دونه دونه اتاقارو میگشتیم....
همشون خالی بود....
دس گزاشتم رو دستگیره یکی از درا.....
یهو در باز شد....
____________________________
ارسلان:ی اب ب سروصورت خودم زدم....
دیانا اوکیی؟
دیانا:اره
ارسلان:بریم الا بچا نگران میشن....
دیانا:وای خاک ب سرممممم
ارسلان خرررر بادمجون کاشتی تو گردنم پدصگ
ارسلان:وای الان با این گردنت بری پیش محراب محراب تا صدسال مصقره اینو میکنه😹...
حالا بیا یکم کرم پودر بزن روش....
دیانا:کیفمو نیاوردم🗿
ارسلان:وایسا من میرم بیارمش...
لباساتو بپوش تا بیام....
درو باز کردم ک برم بیرون با قیافه نحث محراب مواجه شدم....
محراب:وای خاک ب سرم چ قلطی میکردین...
مهدیس:توبه توبه.....
ارسلان:چیزه ام خب چیزه اها دیانا ارایشش خراب شده بود اومد درست کنه....
محراب:اها
مهدیس:از کی تاحالا موقعه ارایش کردن ادم ل.خت میشه؟
ارسلان:وای زهرمار انگا اومدن بازجویی
محراب:دیانا زنده ای یا مردی
دیانا:خفشو
ارسلان:اگ اجازه بدین میخام برم کیف دیانارو بیارم
مهدیس:مگه نیومده بود ارایش کنه؟
چرا کیفش اینجا نیس؟
دیانا:مهدیس فق من بیام ع این اتاق بیرون زندت نمیزارم....
ارسلان:زهرمار برین کنار....
مهدیس:صدای داد و بیداد میاد....
محراب:نمیشنوم ک
----وای وای بدویینننن معمور اومدههه
مهدیس:شنیدین؟
محراب:خاک ب سرممممم دیانا بدوووو
دیانا:زیپ دامنم گیر کردههههه....
ارسلان:کیف دیانارو برداشتم دوییدم سمت بچه ها....
وای وای م..مم...عووو...ررر معمورررر(با نفص نفص)
"ادامه دارد"
۴۱.۳k
۱۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.