پارت_۵
(دوماه بعد)
ویو سنا
آزار های جونگ کوک تموم نمیشدن واقعا دیگه نمیتونستم تحملشون کنم امروز صبح مثل هرروز بیدار شدم برم مدرسه میدونستم امروز هم مثل هرروز قراره اذیت بشم همون آرایش همیشگی رو کردم موهام رو شونه کردم صبحونه خوردم و رفتم پایین تا با یوری بریم سمت مدرسه تو راه مدرسه هیچ حرفی باهم نزدیم رسیدیم مدرسه و رفتیم که سرجامون بشینیم اما امروز ی چیزی تغییر کرده بود میزم تمیز بود بالای در سطل آب نبود و دیگه کسی منو مسخره نمیکرد گیج شده بودم یعنی چخبر شده؟
برگشتم به پشت سرم یعنی جایی که جونگ کوک میشست نگاه کردم و دیدم خیلی کلافه و بی حوصله نشسته بود سرجاش معلم اومد بعد از حضور غیاب درس رو داد بعد از تموم شدن درس زنگ خورد و ما رفتیم تو حیاط اما هنوز همه چی عجیب بود هیچ آزاری در کار نبود و دیگه کسی منو مسخره نمیکرد
ویو جونگ کوک
من دیگه نمیتونستم تحمل کنم نمیدونم چرا و چطوری من.......من...عاشق اون دختر شدم
باورم نمیشه ولی من اگه چیزی رو بخوام مال خودم میکنم
(امروز سه زنگ تموم شدن)
ویوسنا
زنگ که خورد داشتیم با یوری میرفتم بیرون که یوری گفت سنا من امروز دارم میرم رستوران عموم میشه لطفا خودت تنها بری خونه؟
سنا:باشه اشکال نداره
یوری:مرسی عشقم
سنا:بای
یوری:بای
یوری رفت سمت رستوران عموش منم رفتم سمت خونه
ویو جونگ کوک
دیگه نمیتونستم باید بهش میگفتم و اون رو مال خودم میکردم میدونستم خونشون کجاست و اون پیاده میره به راننده گفتم امروز پیاده میرم تهیونگ ازم پرسید چرا؟ منم گفتم کار دارم
راه افتادم سمت خونه سنا توراه دیدمش بدو بدو رفتم نزدیکش و صداش زدم سنا برگشت وقتی برگشت من پام گیر کرد به یک سنگ و افتادم روی سنا فاصله بینمون خیلی کم بود
ویو سنا
آزار های جونگ کوک تموم نمیشدن واقعا دیگه نمیتونستم تحملشون کنم امروز صبح مثل هرروز بیدار شدم برم مدرسه میدونستم امروز هم مثل هرروز قراره اذیت بشم همون آرایش همیشگی رو کردم موهام رو شونه کردم صبحونه خوردم و رفتم پایین تا با یوری بریم سمت مدرسه تو راه مدرسه هیچ حرفی باهم نزدیم رسیدیم مدرسه و رفتیم که سرجامون بشینیم اما امروز ی چیزی تغییر کرده بود میزم تمیز بود بالای در سطل آب نبود و دیگه کسی منو مسخره نمیکرد گیج شده بودم یعنی چخبر شده؟
برگشتم به پشت سرم یعنی جایی که جونگ کوک میشست نگاه کردم و دیدم خیلی کلافه و بی حوصله نشسته بود سرجاش معلم اومد بعد از حضور غیاب درس رو داد بعد از تموم شدن درس زنگ خورد و ما رفتیم تو حیاط اما هنوز همه چی عجیب بود هیچ آزاری در کار نبود و دیگه کسی منو مسخره نمیکرد
ویو جونگ کوک
من دیگه نمیتونستم تحمل کنم نمیدونم چرا و چطوری من.......من...عاشق اون دختر شدم
باورم نمیشه ولی من اگه چیزی رو بخوام مال خودم میکنم
(امروز سه زنگ تموم شدن)
ویوسنا
زنگ که خورد داشتیم با یوری میرفتم بیرون که یوری گفت سنا من امروز دارم میرم رستوران عموم میشه لطفا خودت تنها بری خونه؟
سنا:باشه اشکال نداره
یوری:مرسی عشقم
سنا:بای
یوری:بای
یوری رفت سمت رستوران عموش منم رفتم سمت خونه
ویو جونگ کوک
دیگه نمیتونستم باید بهش میگفتم و اون رو مال خودم میکردم میدونستم خونشون کجاست و اون پیاده میره به راننده گفتم امروز پیاده میرم تهیونگ ازم پرسید چرا؟ منم گفتم کار دارم
راه افتادم سمت خونه سنا توراه دیدمش بدو بدو رفتم نزدیکش و صداش زدم سنا برگشت وقتی برگشت من پام گیر کرد به یک سنگ و افتادم روی سنا فاصله بینمون خیلی کم بود
- ۲.۶k
- ۲۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط