حال آدم که دست خودش نیست

حال آدم که دست خودش نیست
عکسی می بیند
ترانه ای می شنود
خطی می خواند
اصلا هیچی هم نشده
یکهو دلش ریش می شود.

حالا بیا وُ درستش کن
آدمِ دلگیر
منطق سرش نمی شود
برای آن ها که رفته اند
آن ها که نیستند، می گرید
دلتنگ می شود
حتی برای آنها که هنوز نیامده اند.

دل که بلرزد
دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست
این وقت ها
انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای
تا مجال عبور پیدا کنی
هم صبوری می خواهد هم آرامش
که هیچکدام نیست
آدم تصادف می کند،
با یک اتوبوس خاطره های مست..
دیدگاه ها (۱)

چشمهايت را می‌بوسم مى‌‌دانم هيچ كس هيچ‌گاه در هيچ لحظه‌اى از...

در فراسوهای پیکرهایمان ،به من وعده‌ی دیداری بده ...!"احمد شا...

تُ زیبا ترین دردی هستی که در گوشه ی قلبم خانه کردی و من می‌د...

دلتنگی همچون بیدی‌ست که به تارُ پود قلبت نفوذ میکند و ذره ذر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط