طرح خوانش ده روز آخر
#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_پنجم
#قسمت_سیام
____🍃🌸🍃🌸🍃____
... ابراهیم گفت: «حالا به نظرت چه کار کنیم؟»
گفتم: «چارهای نیست؛ نمیشه بدون پاکسازی اون نقطه جلوتر رفت؛ بیزحمت این تیربارچی رو بردار و با هم برید همونجا و یه حجم آتش ایجاد کنین تا من بروم جلو و با نارنجک پاکسازی کنم.»
قبول کرد و فاصله گرفتند. من هم بهصورت خمیده و با احتیاط، چند قدمی رفتم جلو و منتظر شلیک تیربار شدم. تیربار شروع کرد به زدن؛ اما بعد از سه چهار شلیک متوقف شد.
به ابراهیم گفتم: «حجم آتش میخوام.»
جواب داد: «از جات تکون نخور تا بیام.»
وقتی برگشتند، ابراهیم از شدت عصبانیت دستانش میلرزید و فقط به تیربارچی نگاه میکرد. گفتم: «چی شده؟»
گفت: «فقط چهار تا فشنگ داخل نوار تیربارش گذاشته و همینطوری اومده عملیات!»
نمیدونستم بخندم یا داد بزنم سر تیربارچی. خب دیگه فرصت این بحثها نبود. به ابراهیم گفتم: «نظرت چیه از سمت چپ و راست درخت بریم جلو و با نارنجک پاکسازی کنیم؟»
با تکان دادن سر تأیید کرد و بلافاصله حرکت کردیم. کاش از اول این کار را میکردیم. همین طـــرح را اجراکردیم، اما دیگر دیر شده بود. عنصر کمین دشمن (شخص یا واحدی که اجرای کمین میکند) به هدفش رسیده بود و عقبنشینی هم کرده بود. با این روش حدود یه ربع از زمان ما را گرفت. این اتفاق که افتاد، باهماهنگی عمار، مسیر را به سمت چپ عوض کردیم و از حاشیه جاده دور شدیم. چون عنصر کمین دشمن، متوجه مسیر ما شده بود. وارد یک جاده فرعی خاکی شدیم. قصد دورزدن «الزربه» را داشتیم؛ برای همین از حاشیه الزربه حرکت میکردیم.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅---
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
#فصل_پنجم
#قسمت_سیام
____🍃🌸🍃🌸🍃____
... ابراهیم گفت: «حالا به نظرت چه کار کنیم؟»
گفتم: «چارهای نیست؛ نمیشه بدون پاکسازی اون نقطه جلوتر رفت؛ بیزحمت این تیربارچی رو بردار و با هم برید همونجا و یه حجم آتش ایجاد کنین تا من بروم جلو و با نارنجک پاکسازی کنم.»
قبول کرد و فاصله گرفتند. من هم بهصورت خمیده و با احتیاط، چند قدمی رفتم جلو و منتظر شلیک تیربار شدم. تیربار شروع کرد به زدن؛ اما بعد از سه چهار شلیک متوقف شد.
به ابراهیم گفتم: «حجم آتش میخوام.»
جواب داد: «از جات تکون نخور تا بیام.»
وقتی برگشتند، ابراهیم از شدت عصبانیت دستانش میلرزید و فقط به تیربارچی نگاه میکرد. گفتم: «چی شده؟»
گفت: «فقط چهار تا فشنگ داخل نوار تیربارش گذاشته و همینطوری اومده عملیات!»
نمیدونستم بخندم یا داد بزنم سر تیربارچی. خب دیگه فرصت این بحثها نبود. به ابراهیم گفتم: «نظرت چیه از سمت چپ و راست درخت بریم جلو و با نارنجک پاکسازی کنیم؟»
با تکان دادن سر تأیید کرد و بلافاصله حرکت کردیم. کاش از اول این کار را میکردیم. همین طـــرح را اجراکردیم، اما دیگر دیر شده بود. عنصر کمین دشمن (شخص یا واحدی که اجرای کمین میکند) به هدفش رسیده بود و عقبنشینی هم کرده بود. با این روش حدود یه ربع از زمان ما را گرفت. این اتفاق که افتاد، باهماهنگی عمار، مسیر را به سمت چپ عوض کردیم و از حاشیه جاده دور شدیم. چون عنصر کمین دشمن، متوجه مسیر ما شده بود. وارد یک جاده فرعی خاکی شدیم. قصد دورزدن «الزربه» را داشتیم؛ برای همین از حاشیه الزربه حرکت میکردیم.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅---
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
۹۱۱
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.