LOVE WITHOUT TRUST
LOVE WITHOUT TRUST
پارت ۱۰
ویو هان
خوش به حال لینو چه مادر و پدری داره بنظرم مهربونن. کاش پدرم مثل مادر و پدر لینو بود.
ولی چرا لینو میخواد از اونا جدا شه؟ بعدا ازش میپرسم .
لینو : عزیزم ، هان ! سنجابی!!
هان : بله؟ ببخشید حواسم نبود .
کیوکو : هان، پسرم خسته ای؟ میخوای بخوابی؟
کانگ دا : اره پسر جون به نظرم وقتشه بری خونه خودتون.
هان : برم خونه؟! (با ناراحتی) باشه.
یاد این افتاده که امکان داره طلبکار دم در باشن.
ویولینو
انگار هان یه مشکلی داشت. با خودم فکر کردم فهمیدم نگران طلب کارست. نباید بزارم بره ، خطرناکه.
لینو : ( با داد ) خونه هان همین جاست. جای نمیره.
کانگ دا : ( باداد) یعنی چی؟ بچه پررو.
لینو : گفتم زن من جای نمیره تا وقتی من براش خونه بخرم بعد با هم میریم.
کیوکو : پسرم، عزیزم مهمون ما اینجاست ها؟!.
لینو : مادر اون عروسته نه مهمون.
کیوکو : باشه پسرم اروم باش. ببین هان هم ترسیده.
برگشتم دیدم هان سرت پایین و داره پاهاش رو میکوبه زمین و خیلی ترسیده.
لینو : هان! هان! خوبی؟ هاانن!
هان : بله!
لینو : خوبی؟!
هان : اره فقط یه کم خستم.
کیوکو : پسرم لینو با هان برو اتاقت.هم خودت استراحت کنه هم هان.
لینو : باشه .
کمک هان کردم پاشودیم رفتیم توی اتاقم ؛
هان : بب.... خخ... ششید.
لینو :( با تعجب) چرا معذرت میخوای؟!
هان : اخه به خاطر من دعوات شد.
لینو : من و بابام هر دقیقه دعوا داریم عادی.
هان : چرا؟
لینو : چون اون همیشه من پس میزنه و میگه من بچه اش نیستم.
ویو هان
دلم یه لحظه براش سوخت. تا اینکه.
لینو : کوچولو میخوای امشب مال خودم بکنمت؟
هان : جانم؟؟؟؟!!!!!!!
بعد گفتن این حرف به سمتم اومد. از ترس عقب عقب رفتم که حواسم نبود و افتادم روی تخت.
پارت ۱۰
ویو هان
خوش به حال لینو چه مادر و پدری داره بنظرم مهربونن. کاش پدرم مثل مادر و پدر لینو بود.
ولی چرا لینو میخواد از اونا جدا شه؟ بعدا ازش میپرسم .
لینو : عزیزم ، هان ! سنجابی!!
هان : بله؟ ببخشید حواسم نبود .
کیوکو : هان، پسرم خسته ای؟ میخوای بخوابی؟
کانگ دا : اره پسر جون به نظرم وقتشه بری خونه خودتون.
هان : برم خونه؟! (با ناراحتی) باشه.
یاد این افتاده که امکان داره طلبکار دم در باشن.
ویولینو
انگار هان یه مشکلی داشت. با خودم فکر کردم فهمیدم نگران طلب کارست. نباید بزارم بره ، خطرناکه.
لینو : ( با داد ) خونه هان همین جاست. جای نمیره.
کانگ دا : ( باداد) یعنی چی؟ بچه پررو.
لینو : گفتم زن من جای نمیره تا وقتی من براش خونه بخرم بعد با هم میریم.
کیوکو : پسرم، عزیزم مهمون ما اینجاست ها؟!.
لینو : مادر اون عروسته نه مهمون.
کیوکو : باشه پسرم اروم باش. ببین هان هم ترسیده.
برگشتم دیدم هان سرت پایین و داره پاهاش رو میکوبه زمین و خیلی ترسیده.
لینو : هان! هان! خوبی؟ هاانن!
هان : بله!
لینو : خوبی؟!
هان : اره فقط یه کم خستم.
کیوکو : پسرم لینو با هان برو اتاقت.هم خودت استراحت کنه هم هان.
لینو : باشه .
کمک هان کردم پاشودیم رفتیم توی اتاقم ؛
هان : بب.... خخ... ششید.
لینو :( با تعجب) چرا معذرت میخوای؟!
هان : اخه به خاطر من دعوات شد.
لینو : من و بابام هر دقیقه دعوا داریم عادی.
هان : چرا؟
لینو : چون اون همیشه من پس میزنه و میگه من بچه اش نیستم.
ویو هان
دلم یه لحظه براش سوخت. تا اینکه.
لینو : کوچولو میخوای امشب مال خودم بکنمت؟
هان : جانم؟؟؟؟!!!!!!!
بعد گفتن این حرف به سمتم اومد. از ترس عقب عقب رفتم که حواسم نبود و افتادم روی تخت.
۶.۸k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.