نمی تونستم از رفتن منصرفش کنم

- نمی تونستم از رفتن منصرفش کنم .
+ پس چی کار کردی ؟
- نشستم کنار دریچه ، سیگارم رو روشن کردم و رفتنش رو دیدم ..
+ بعدش رفتی خونه ؟
- نه ، یه پاکت سیگار کشیدم ، گفتم شاید برگرده ..
+ بعدش چی ؟ رفتی خونه ؟
- آره رفتم خونه و همه عکس هاش رو جمع کردم ...
+ سوزوندی ؟
- نه، گذاشتم تو انبار ..
+ چرا نسوزوندی ؟
- دیوونه شدی ؟ شاید برگرده !

._ToOranG_. 😉
دیدگاه ها (۴)

#طنزحاج آقا روی منبر داشت از گرفتن زن دوم میگفت یه حاج خانوم...

یه سریا هم هستن که جای خالیشون با هفت میلیارد نفرم پر نمیشه....

در آخرین عکسمان انقدر مرا دوست داری که باورم نمی شود رفته ای...

بعضی ها را فقط میشود آرزو کرد!داشتنشان محال ترین اتفاق ممکن ...

پارت : ۳۲

رمان سوکوکو _ پارت 15

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط