داستان بیمارستانی پر از مجروح

داستان بیمارستانی پر از مجروح


بیمارستان پر از مجروح بود. حال یکی شون خیلی بد بود
رگ هاش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
دکتر اشاره کرد که چادرمو در بیارم راحت تر بتونم مجروح رو جا به جا کنم.
مجروح به من نگاه کرد؛ کمی ازش فاصله گرفتم تا چادرمو از سرم در آرم.
احساس کردم که چادرم به جایی گیر کرده. دیدم چادرم در مشت اون مجروحه. انگار می خواست چیزی بمن بگه.
سرمو نزدیک لباش بردم. به سختی و بریده بریده گفت: من دارم میرم تا تو چادرتو در نیاری. ما برای این #چادر داریم می ریم.
نگاهش که کردم هنوز چادرم در مشتش بود که شهید شد.



تماشا پویانمایی یادگار »» https://bonyana.com/3691

منبع خاطره »» http://snn.ir/fa/news/264504

دانلود ویدیو» http://bit.ly/2mwraAi1
دیدگاه ها (۱)

#ویدیو » سوال از #استاد_ماندگاری درباره آزاده گذاشتن وضعیت پ...

نظریه تکامل #داروین را فقط می توان درباره #رژیم_صهیونیستی صا...

#حریم_من #حجاب من در #دانشگاه دانشگاه در روزگار ما دیگر جایی...

رخ عیان نکن #دختر نجیب…این بار #یواشکی آمده اند تا برایت هجی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط