ا.ت ویو

ا.ت ویو
دیدم که ارباب افتاده زمین و بیهوش شده
ا.ت: ارباب اربابب(گریه)
ا.ت: آجومااا کسی اینجا هست(دادوگریه)
آجوما: متاسفم ا.ت(ناراحت)
ا.ت: منظورت چیه
ع.ج: به به خوشحالم که دوباره میبینمت ا.ت
البته از الان دیگه همیشه جلوی چشمام هستی و هر روز میبینمت(پوزخند)
ا.ت: داری چی میگی
ع.ج: خودت به زودی میفهمی هیونجین بیا ببرش
هیونجین:چشم پدر (پوزخند)
ا.ت: نزدیک من نشو عوضی
هیونجین: نمیشه دیگه تو گردنبند رو میخوای درسته..... شرط داره
ا.ت: چه شرطی هاننن(داد)
هیونجین: نمیشه با ددیت اینطور حرف بزنی در اِزای گردنبند باید با من باشی
ا.ت: من همچین کاری نمیکنم
هیونجین: پس مجبورم دست به کار بشم
ا.ت ویو
هیونجین سمتم حمله ور شد و دندون نیشش رو فرو کرد توی گردنم تا جایی از خون ام خورد که بیهوش شدم
هیونجین ویو
ع.ج: خوبه حالا ببرش عمارت خودت فردا برید لباس عروسی بخرید تا عقدتون کنم
هیونجین: مرسی پدر
ع.ج: من برای پسرم هر کاری انجام میدم اون جیمین عوضی که به حرفم گوش نداد ولی تو
حق داشتن ا.ت رو داری اون جیمین هم که به هوش بیاد همه چیز رو یادش میره و میشه راحت گولش زد
هیونجین: من ا.ت و ببرم عمارت خودم خدافظ
ع.ج: خدافظ

لایک: ۲۰
(چه نقشه هایی که براتون کشیدم😈😈)