دیروز

دیروز...

بازباران با ترانه با گوهرهای فراوان می خورد بربام خانه..

واماامروز..

بازباران بی ترانه...بازباران با تمام بی کسی های شبانه..
می خورد بر مرد تنها...

میچکد بر فرش خانه...باز می اید صدای چک چک غم..

باز ماتم ها به پشت شیشه ی تنهایی افتاده..
نمی دانم...

نمی دانم کجای قطره های بی کسی زیباست??..
نمی فهمم چرا مردم نمی فهمندکه ان کودک...
که زیر ضربه ی شلاق باران سخت میلرزد...

کجای ذلتش زیباست?!!...
دیدگاه ها (۱)

من از آن روز که دربند توام آزادم..

..

..

خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من.. ورنه این دنیا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط