قلبماین قلب بی قرار را دیگر تحمل نیست

قلبم...این قلب بی قرار را دیگر تحمل نیست...
درد میکند...خسته است...
از دنیا بریده است...
از حسرت شکسته است...
آخر تو چه کرده ای با قلبم با ذهنم با روحم تو با تمام وجودم چه کرده ای!؟
با چشمانم چه کرده ای که بعد از هر بار دیدنت آسمانی بارانی میشوند!؟
با دلم چه کرده ای که بعد از هربار دیدنت میشکند!؟
حسرت میخورد...خُرد میشود...
آخر چه کرده ای با دلم که بعد از هربار دیدنت به قربانت میرود...
چه کرده ای که بعد از هر بار دیدنت شانه هایم از بار این غم و حسرت خَم میشود!؟
میدانی خسته ام...بی نهایت خسته...
آنقدر خسته و شکسته ام که میخواهم چشمانم را ببندم و دیگر بر روی این دنیا نگشایم...
دلم تو را میخواهد...
دلم وجودت را میخواهد...
چشمان آرامت را...
دستان گرمت را...
موهای همرنگ شبت را...
آغوش گرم و امنت را...
دلم دلت را میخواهد...
تو را فقط تو را میخواهد...
ای عشق فرجام و بی همتای من...
درد دل عاشق من...
دیدگاه ها (۲)

دمـی غایب نه‌ای از پیش چشـمماگـر دوری، خیالت در نظـر هستدلم ...

هرجای دنیایی دلم اونجاست...هرجای این دنیایی دلم باتوست...نفس...

پاییز آمده...ماه عاشقی کردن...آمده تا با ریختن برگ های خشکه ...

‍ ندارمت ،بماند ...نیستی ،بماند ...دلم برایت پر پر می زند و ...

خیلی وقت است ،دلم میخواهد قلمم را بردارم ، تمام حرف هایم را ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط