ای عزیز دیوانه ام نادیده مجنونت شدم
ای عزیز دیوانهام نادیده مجنونت شدم
جانخود راسوختم مستانه معشوقت شدم
در کنار پنجره بنشستهام با تاب و تب
چونمرا افسوننمودی مستچشمانت شدم
در سیاهیهای شب مهتاب دنیایم شدی
چون قمر در عقرب آن قد و بالایت شدم
آن نگاه مست تو دیوانه گرداند مرا
می کجا، خم کو وساقی، ساغر جامت شدم
ای که بر هجرت وجودم رفته بر تاراج یار
گربمیرم ازغمت شک نیست پریشانت شدم
جانخود راسوختم مستانه معشوقت شدم
در کنار پنجره بنشستهام با تاب و تب
چونمرا افسوننمودی مستچشمانت شدم
در سیاهیهای شب مهتاب دنیایم شدی
چون قمر در عقرب آن قد و بالایت شدم
آن نگاه مست تو دیوانه گرداند مرا
می کجا، خم کو وساقی، ساغر جامت شدم
ای که بر هجرت وجودم رفته بر تاراج یار
گربمیرم ازغمت شک نیست پریشانت شدم
۴۹۸
۰۶ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.