سودابه زنگنه
بانو "سودابه زنگنه" فرزند "جلال" شاعر و روزنامهنگار و پژوهشگر كرمانشاهی، در ۲۳ بهمن ماه ۱۳۵۱ خورشيدی در خيابان سعدی كرمانشاه ديده به جهان گشود و اکنون ساکن کرج است.
وی تحصيلات خود را از مدرسهی دولتی ملكالشعرای بهار آغاز نمود و از دبيرستان پروين اعتصامی موفق به اخذ مدرك ديپلم در رشتهی علوم تجربی شد. پس از آن با شركت در آزمون سراسری و كسب موفقيت، از دانشگاه كردستان دانشنامهی كارشناسی در رشتهی حسابداری را اخذ نمود.
او در دههی ۸۰ گرایش به سرایش شعر پیدا کرد. ابتدا به دلنوشتهها و بعد اشعار كلاسيك و در نهايت به شعر سپيد رویظ آورد.
زنگنه در سال ۱۳۷۶ در رشتهی ادبی هلالاحمر، در سطح ايران مقام نخست را كسب کرد.
▪کتابشناسی:
- رنگ آخر جنگها - ۱۳۹۸
- نغمههای سرزمين مادری - ۱۳۹۸
- سپيدار (اشعار زنان سپيدسرا با همكاری مهناز رضائی) - ۱۴۰۰
و...
▪نمونه شعر:
(۱)
[جهان موازي]
در خوابهايم
حقايقی راه میروند
از جنس آدمهايی سرگردان
كه سمت نگاهشان
بسوی ناكجاآباد است
مردمانی از جنس نشتر
كه دايم در من
آشوب میشوند
طاعون، طاعون
به رودخانه سپرده میشوند
كشاكش مردمانی بیپاسبان
قانون دريده
كرمهائی كه در لاشهی هم میلولند
تنها مرگ جاودانه زندگی میكند
ما از دو جهان موازی با هم حرف میزنيم
يكی بر خط بازگشتن
يكی بر خط باز نخواهم گشت.
(۲)
در صدای آوازِ دخترانِ کوبانی
در شاهو؛ پَراو
زمزمهیِ کبکی که از دام دانه بر میچیند
پدر بذرهایی خواهد کاشت
میداند تنها کبوتران
آنها را میچینند
آنها که به رنگ آخر جنگها هستند
به جایش تاری از موهایت گذاشتهاند
تا آهنگ رهایی را بنوازی
نگران نباش
صدایش زیباست
میبینی شقایقها با صدایش زندگی میکنند
انگشتانت به تعداد همان کلمههاست
انگشتانت را جلویِ دهانت ببر
سوت بزن تا رهایی را بِشنوی
باد تارهای حنجرهات را خواهد برد
گوش کن میشنوی!؟
(۳)
این همه بذر باکره را
کجای شعرهایت کاشتهای؟
که درختان میوه میدهند
من هنوز در فهم یک سیبام.
هر بار که اسمم را مینویسی
قلمت را کفن خواهم کرد
آن زمان که نامم را خون قی میکند
این همه انگشت که
موهای پشیمانم را پریشان میکند
مثل درختی که پلاک داشت
وهر بار میخواستم میوهای بچینم
صبر میآمد
کاش پلاکی داشتم
کوهها
سالها دهان باز کردند
تا سنگ شدند
که در
گروی صبوری سنگ
سکوتم را بشکنم.
(۴)
بیداریَم،
پریشانتر از
خوابهایم
پاهایم عقربەهایی
که پیوسته
مرا روی خطوطِ
“بیا زندگی کن” میکشند
و من
که هرچه میدوم
به مقصد نمیرسم
خسته در غباری از خاطرات
دهانم را دوختهام
این روزها در ترافیک،
پشت تابلو،
ایستها
متولد میشویم
گریه میکنیم
خنده میکنیم
این روزها
زندگی نمیکنیم
و میمیریم…
و در دسته گلهای فروش نرفته
در آغوش چهار راهها
پر پر میشویم
خشک میشویم
حتم دارم
اگر درخت بودیم
معاملهمان تبر بود
با قلبهایی که
پر از سکوتاند!
این روزها
عاشقان…
همدیگر را نمیبوسند
میگزند
و با لبهای خونآلود
تقلا میکنند
بگویند
خوشبختاند!!
صورتکها لبها را پانسمان میکنند
خونها را پاک میکنند
نوازش میکنند
این روزها
هر شب در آغوش موبایلی میخوابیم
صدایمان
فدایت شوم میفرستد
و قلب
همچنان سکوت میکند
این روزها…
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
- روزنامه نقدحال، شماره ۱۰۱۲، شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۰
@naghdehall
www.jenzaar.com
www.piadero.ir
وی تحصيلات خود را از مدرسهی دولتی ملكالشعرای بهار آغاز نمود و از دبيرستان پروين اعتصامی موفق به اخذ مدرك ديپلم در رشتهی علوم تجربی شد. پس از آن با شركت در آزمون سراسری و كسب موفقيت، از دانشگاه كردستان دانشنامهی كارشناسی در رشتهی حسابداری را اخذ نمود.
او در دههی ۸۰ گرایش به سرایش شعر پیدا کرد. ابتدا به دلنوشتهها و بعد اشعار كلاسيك و در نهايت به شعر سپيد رویظ آورد.
زنگنه در سال ۱۳۷۶ در رشتهی ادبی هلالاحمر، در سطح ايران مقام نخست را كسب کرد.
▪کتابشناسی:
- رنگ آخر جنگها - ۱۳۹۸
- نغمههای سرزمين مادری - ۱۳۹۸
- سپيدار (اشعار زنان سپيدسرا با همكاری مهناز رضائی) - ۱۴۰۰
و...
▪نمونه شعر:
(۱)
[جهان موازي]
در خوابهايم
حقايقی راه میروند
از جنس آدمهايی سرگردان
كه سمت نگاهشان
بسوی ناكجاآباد است
مردمانی از جنس نشتر
كه دايم در من
آشوب میشوند
طاعون، طاعون
به رودخانه سپرده میشوند
كشاكش مردمانی بیپاسبان
قانون دريده
كرمهائی كه در لاشهی هم میلولند
تنها مرگ جاودانه زندگی میكند
ما از دو جهان موازی با هم حرف میزنيم
يكی بر خط بازگشتن
يكی بر خط باز نخواهم گشت.
(۲)
در صدای آوازِ دخترانِ کوبانی
در شاهو؛ پَراو
زمزمهیِ کبکی که از دام دانه بر میچیند
پدر بذرهایی خواهد کاشت
میداند تنها کبوتران
آنها را میچینند
آنها که به رنگ آخر جنگها هستند
به جایش تاری از موهایت گذاشتهاند
تا آهنگ رهایی را بنوازی
نگران نباش
صدایش زیباست
میبینی شقایقها با صدایش زندگی میکنند
انگشتانت به تعداد همان کلمههاست
انگشتانت را جلویِ دهانت ببر
سوت بزن تا رهایی را بِشنوی
باد تارهای حنجرهات را خواهد برد
گوش کن میشنوی!؟
(۳)
این همه بذر باکره را
کجای شعرهایت کاشتهای؟
که درختان میوه میدهند
من هنوز در فهم یک سیبام.
هر بار که اسمم را مینویسی
قلمت را کفن خواهم کرد
آن زمان که نامم را خون قی میکند
این همه انگشت که
موهای پشیمانم را پریشان میکند
مثل درختی که پلاک داشت
وهر بار میخواستم میوهای بچینم
صبر میآمد
کاش پلاکی داشتم
کوهها
سالها دهان باز کردند
تا سنگ شدند
که در
گروی صبوری سنگ
سکوتم را بشکنم.
(۴)
بیداریَم،
پریشانتر از
خوابهایم
پاهایم عقربەهایی
که پیوسته
مرا روی خطوطِ
“بیا زندگی کن” میکشند
و من
که هرچه میدوم
به مقصد نمیرسم
خسته در غباری از خاطرات
دهانم را دوختهام
این روزها در ترافیک،
پشت تابلو،
ایستها
متولد میشویم
گریه میکنیم
خنده میکنیم
این روزها
زندگی نمیکنیم
و میمیریم…
و در دسته گلهای فروش نرفته
در آغوش چهار راهها
پر پر میشویم
خشک میشویم
حتم دارم
اگر درخت بودیم
معاملهمان تبر بود
با قلبهایی که
پر از سکوتاند!
این روزها
عاشقان…
همدیگر را نمیبوسند
میگزند
و با لبهای خونآلود
تقلا میکنند
بگویند
خوشبختاند!!
صورتکها لبها را پانسمان میکنند
خونها را پاک میکنند
نوازش میکنند
این روزها
هر شب در آغوش موبایلی میخوابیم
صدایمان
فدایت شوم میفرستد
و قلب
همچنان سکوت میکند
این روزها…
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
- روزنامه نقدحال، شماره ۱۰۱۲، شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۰
@naghdehall
www.jenzaar.com
www.piadero.ir
- ۴.۶k
- ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط