هیولای اتاق من (part 15)

ویو تهکوکمین
وقتی دفترچه را خواندیم برامون ریخت آخه کی آنقدر می‌تواند آنقدر قوی باشه با این سختی ها بازم میخنده عجب


چیزی که داخل دفترچه بود :
*******************************************
دفتر خاطرات عزیزم
امروز پدرم را به مادر خیانت کرد و از مادرم طلاق گرفت و با یکی دیگه ازدواج کرد اما ناپدریم کنار مادرم باهام خوب بود و وقتی نبود منا با شلاق میزد به پسر هم داشت که چند باز سعی کرد بهم تجاوز کنه که فرار کردم برادرم هیچوقت اسمش را نمی‌گفت اما من اونا جوجه صدا میزدم خب چی کنم آخه خیلی شبیه جوجه بود بعضی موقع ها که لباسش را در می آورد بلیزش را من یه تتو روی کتف راستش میدم یه تتو عنکبوت بود یه خال زیر لبش داشت توی مدرسه قلدر بود و با دوستاش اذیتم میکردن کارهاشون خیلی بود
*******************************************
صفحه ی دوم :
دفتر چه خاطرات عزیزم امروز توی مدرسه برادر ناتنیم با اون دوتا دوستاش میخواستن بکشنم

آخرین نفر بودم که از مدرسه می آمدم بیرون وقتی میخواستم بیام بیرون در بسته شد پشت در یکی از دوستای برادرم بود با دویدن به در پشتی رسیدم که اونم بسته بود توی راه رو ها می دويدم که برادرم جلوم سبز شد توی سه تا راه رو گیر کردم از اون یکی میخواستم برم که اون یکی دوستاش از راه سوم دوست دیگش بهم نزدیک می‌شدند برادرم از توی جیبش چاقو در آورد اون دوتا دوستاش هم بهم که نزدیک شدند دستام را گرفتن و با پاهاشون را گذاشتن روی پای من نمی‌توانستم تکون بخورم برادرم نزدیکم شد چاقو را گرفت سمت چشمم را یه خط کشید به چشمم آسیب نرسید اما زخم خیلی بدی افتاده بود (مثل زخم یونگی )چاقو خونی شده بود و صورتم هم خون می‌چکید اما خب عادی بود برام چاقو را کشید عقب من فقط گریه میکردم اشکام باعث سوختن زخم روی صورتم میشد چاقو را عقب برد دستش را گرفت عقب و با سرعت زد توی شکمم نه توی شکمم توی ششم به خاطر همین اتفاق من تنگی نفس گرفتن و بیماری تنفسی گرفتم به هیچکس چیزی نگفتم

اونا سه نفر بودن برادرم و دوستاش اسماشون را نمی‌دانیم اما معروف بودن به هیولای اتاق ها همه بچه ها ازشون می ترسیدن اما دیگه همه عادت کرده بودن بهشون

زخم چشمم هنوز که هنوز هست برادرم رفت و پدرش هم مرد مادرم از هم غم اون مرد و من تنها شدم سعی کردم همه چی بهتر شه و شد

من هیچوقت از برادرم متنفر نبودم اما خب چه میشه کرد





آخرین صفحه دفترچه
دفترچه خاطرات عزیزم
دکترم گفت زیاد زنده نمی مانم به خاطر بیماری تنفسیم
گفت چهار ماه دیگه زندم که الان یه ماهش رفته




شرط نداریم
امروز براتون پارت بلد را میذارم
دیدگاه ها (۰)

گایز اگه درخواستی ( سناریو-تکپارتی-چند شاتی-وانشات) دارین تو...

اینقدر گزارش کنید چشش در بیاد یه هیتر گی براتون پیدا کردم

میگم باید ارمی ها به هیترا خوندن و نوشتن یاد بدن بلد نیستن ا...

وایبش>

#تک_پارتیماه روشن من ساعت 8شب بود. از خونه بیرون رفتم تا کمی...

سلام👺چطورین؟😛واقعا احساس میکنم توی دیجیتالی بهتر میکشم🫄 ولی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط