تگش کنید

تگش کنید!!!
.
دلم آنچنان یک دوست ناب و بکر میخواهد,
که همه ام را از نگاهم بخواند..
از چشمانم,
از حرفهایِ هنوز نگفته ام....
دلم آنچنان میخواهد کنارش فرسنگها قدم بزنم,
از همه چیز بگویم
و او هیچ نگوید,
فقط گوش کند,
با من ذوق کند
با من بغض کند با من بخندد و با من همه یِ راههایِ امده و نیامده را طی کند....
فرقی نمیکند از چه جنسی,
در چه سنی,
در چه شخصی...
فقط کنارم که مینشیند رفیقِ شفیقم باشد,
من حرف بزنم او نگاه کند...
من دست رویِ پاهاش بزارم, و او دستانم را بگیرد,
کسی که مرا مثلِ یک کتاب بخواند,
با ذوقِ فروان,
با شوقِ فراوان تر,
چه فرقی میکند از چه فرقه ای, دینی و کشوری باشد,
چه فرقی میکند در کدام پستِ دولتی مشغول است,
یا که ماشین زیرِ پایش چه و چه باشد,
مهم اینست با من رویِ نیمکتی بنشیند,
من برایش چای بریزم و بگویم...مگر تقسیم شدنِ روح,...
ربطی به سن و سال ادم ها هم دارد؟

#فرگل_مشتاقی🍃
دیدگاه ها (۵)

جنابِ شعر های من!حواست هست دلتنگم؟ برای حجمِ آغوشت، تمام عمر...

جز گرمیآغوش توتنپوش نخواهممن مانده امو سوز هوا بی توکجایی......

.اگر با من بودقیچی را برمیداشتمو طناب پوسیده ی تمام رابطه ها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط