احساست فاکی درونش باهم ترکیب شده بودن از کارایی که انجام میداد هیچی ...
ᶠᵃᵏᵉ ᵗᵃᵉʰʸᵘⁿᵍ
احساست فا*کی درونش باهم ترکیب شده بودن از کارایی که انجام میداد هیچی نمی فهمید .
با یادآوری چند لحظه ی پیش شروع کرد به مشت زدن به خودش هرچیزی که دم دستش بود و شکوند
دیوونه شده بود؟،عقلشو از دست داده بود؟ اوه اون چیزی فراتر از این واژه های ناچیز بود .
⋆
تهیونگ : زندگیم...نفسم...وجودم چشماتو باز کن . چشماتو باز کن لیتلم تهیونگتو نگاه کن ببین...ببین برات چه چیزای قشنگی خریدم...نم...نمیخوای چشماتو باز کنی زندگیم....؟
تمام حرفاشو با اشک و تمنا تکرار میکرد اما زندگیش قصد باز کردن چشماشو نداشت .
⋆
تهیونگ : بیخیال پسر نکنه....نکنه یادت رفته چند دقیقه ی پیش دستا..تو به خون لیت..لت آلوده کردی نکنه یادت رفته سر یه دعوای فا*کی نِلیتو..دلیل نفس کشیدنتو کشتی
⋆
ودکای روی میز و برداشت و یه نفس سر کشید کمی تلو تلو خورد ولی تونست تعادلشو حفظ کنه. به نلِیش قول داده بود که دیگه سیگار نکشه ولی...دیگه نِلی وجود نداشت!
آخرین سیگارو برداشت و بیخیال کشید با اولین پک قطره آبی از چشماش چکید انگار هر اشک یکی از خاطراتش با نِلی بود!
سیگارو یک گوشه پرت کرد!چاقوی آلوده به خون نفسشو برداشت
تهیونگ : نِلیم..منو ببخش زندگیم..منو ببخش
همزمان با اشکی از گوشه ی چشمش چاقو رو توی قلبش فرو کرد طولی نکشید که کنار نِلیش افتاد با آخرین نفسش لباشو روی لبای نفسش گزاشت.حالا دیگه نه نفسش نفس میکشید نه خودش! و اما چیزی زیباتر از جنازه ی بی جون معشوق و معشوقه کنار هم نیست...!
هر داستانی یه پایانی داره و اینم پایان تلخ و شیرین داستان ما!
The end.
چطور بود ؟ یهویی دلم خواست فیک بنویسم ولی خب همین یکیه
مایل به لایک بیب ¿🤌✨️
احساست فا*کی درونش باهم ترکیب شده بودن از کارایی که انجام میداد هیچی نمی فهمید .
با یادآوری چند لحظه ی پیش شروع کرد به مشت زدن به خودش هرچیزی که دم دستش بود و شکوند
دیوونه شده بود؟،عقلشو از دست داده بود؟ اوه اون چیزی فراتر از این واژه های ناچیز بود .
⋆
تهیونگ : زندگیم...نفسم...وجودم چشماتو باز کن . چشماتو باز کن لیتلم تهیونگتو نگاه کن ببین...ببین برات چه چیزای قشنگی خریدم...نم...نمیخوای چشماتو باز کنی زندگیم....؟
تمام حرفاشو با اشک و تمنا تکرار میکرد اما زندگیش قصد باز کردن چشماشو نداشت .
⋆
تهیونگ : بیخیال پسر نکنه....نکنه یادت رفته چند دقیقه ی پیش دستا..تو به خون لیت..لت آلوده کردی نکنه یادت رفته سر یه دعوای فا*کی نِلیتو..دلیل نفس کشیدنتو کشتی
⋆
ودکای روی میز و برداشت و یه نفس سر کشید کمی تلو تلو خورد ولی تونست تعادلشو حفظ کنه. به نلِیش قول داده بود که دیگه سیگار نکشه ولی...دیگه نِلی وجود نداشت!
آخرین سیگارو برداشت و بیخیال کشید با اولین پک قطره آبی از چشماش چکید انگار هر اشک یکی از خاطراتش با نِلی بود!
سیگارو یک گوشه پرت کرد!چاقوی آلوده به خون نفسشو برداشت
تهیونگ : نِلیم..منو ببخش زندگیم..منو ببخش
همزمان با اشکی از گوشه ی چشمش چاقو رو توی قلبش فرو کرد طولی نکشید که کنار نِلیش افتاد با آخرین نفسش لباشو روی لبای نفسش گزاشت.حالا دیگه نه نفسش نفس میکشید نه خودش! و اما چیزی زیباتر از جنازه ی بی جون معشوق و معشوقه کنار هم نیست...!
هر داستانی یه پایانی داره و اینم پایان تلخ و شیرین داستان ما!
The end.
چطور بود ؟ یهویی دلم خواست فیک بنویسم ولی خب همین یکیه
مایل به لایک بیب ¿🤌✨️
- ۳.۸k
- ۰۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط