به او گفتم دوستت دارم ...به او گفتم جانم را برایت میدم ..
به او گفتم دوستت دارم ...به او گفتم جانم را برایت میدم ...به او گفتم نفسهایم بدون او به تنگ خواهد امد ...به او گفتم که دیدارش قلبم را به ضربان میندازد ....به او گفتم عاشقتم .....به او گفتم دستانش نجای من در دریای خروشان است ....
اما پاسخ این همه گفته می دانی چه بود؟! ... مرسی..
او رفت و من مانده ام با خود که روز ها را با خاطراتش میگذرانم ....
این است داستان عشق ...
عشق همان نرسیدن است ..
اما پاسخ این همه گفته می دانی چه بود؟! ... مرسی..
او رفت و من مانده ام با خود که روز ها را با خاطراتش میگذرانم ....
این است داستان عشق ...
عشق همان نرسیدن است ..
۳۱۹
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.