به او گفتم دوستت دارم به او گفتم جانم را برایت میدم

به او گفتم دوستت دارم ...به او گفتم جانم را برایت میدم ...به او گفتم نفسهایم بدون او به تنگ خواهد امد ...به او گفتم که دیدارش قلبم را به ضربان میندازد ....به او گفتم عاشقتم .....به او گفتم دستانش نجای من در دریای خروشان است ....
اما پاسخ این همه گفته می دانی چه بود؟! ... مرسی..
او رفت و من مانده ام با خود که روز ها را با خاطراتش میگذرانم ....
این است داستان عشق ...
عشق همان نرسیدن است ..
دیدگاه ها (۱)

خ.... مثل خداای زیبا خ....مثل خوبی ..اما می دانی تصورم از خ...

..

...

..

تهیونگ تک پارتی غمگینا/ت : سلام من ا/تم و ۲۰ سالمه ، من و ته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط