اون نفسِ راحتِ آخرِ شبمی؛ که بعدِ"خداروشکر که دارمش" میکش
اون نفسِ راحتِ آخرِ شبمی؛ که بعدِ"خداروشکر که دارمش" میکشم و اون دل قرص بودنایِ بعد هر دلهره و ترس.
اون حسِ خودمو یه جورِ دیگه دوست داشتن و یه جورِ جورتر و درست تر عاشق بودنی.
اونی که وسط دل گرفتن هام، یهو با یادآوریِ اینکه"هستی" که "حضور" داری، همه وجودم خنده میشه و همه دغدغه هام آرامش.
همونی که رو تکیه گاه بودنش تا همیشه میشه حساب کرد و به عاشق بودنش_ بی قیدو شرط عاشق بودنش_ شک نکرد.
تــو
خودِ تو که میشه واسه "مـرد" بودن هات زن بود و واسه نوازشات تا همیشه نـاز
واسه آغوش بودنات پناهنده و واسه خـدا بودنات بنده...
همون که قلبمو پـر میکنه و ذهنمو از درگیریا خالی.
تو همونی، همون اتفاقی که تو درست ترین جایِ زندگیم افتاد، همون دستی که سرِ بزنگاه و لبه یِ پرتگاه دراز شد سمتِ دلم.
همون که کاش اینهمه سال بی اون سر نمیشد و این همه عمر بی اون نمی رفت.
اونی که قراره یه عمـر کنارش خوشبختی رو بغل کنم و عطرش نپـره هیچوقت از تنِ لحظه هام.
تو همونی
خودشی
اونی که هوایِ نفس کشیدن میشه و دلیلِ زنده موندن، "زندگـی" کردن...
#فاطمه_صابری_نیا
#چشم_بد_دور_که_هم_جانی_و_هم_جانانی
اون حسِ خودمو یه جورِ دیگه دوست داشتن و یه جورِ جورتر و درست تر عاشق بودنی.
اونی که وسط دل گرفتن هام، یهو با یادآوریِ اینکه"هستی" که "حضور" داری، همه وجودم خنده میشه و همه دغدغه هام آرامش.
همونی که رو تکیه گاه بودنش تا همیشه میشه حساب کرد و به عاشق بودنش_ بی قیدو شرط عاشق بودنش_ شک نکرد.
تــو
خودِ تو که میشه واسه "مـرد" بودن هات زن بود و واسه نوازشات تا همیشه نـاز
واسه آغوش بودنات پناهنده و واسه خـدا بودنات بنده...
همون که قلبمو پـر میکنه و ذهنمو از درگیریا خالی.
تو همونی، همون اتفاقی که تو درست ترین جایِ زندگیم افتاد، همون دستی که سرِ بزنگاه و لبه یِ پرتگاه دراز شد سمتِ دلم.
همون که کاش اینهمه سال بی اون سر نمیشد و این همه عمر بی اون نمی رفت.
اونی که قراره یه عمـر کنارش خوشبختی رو بغل کنم و عطرش نپـره هیچوقت از تنِ لحظه هام.
تو همونی
خودشی
اونی که هوایِ نفس کشیدن میشه و دلیلِ زنده موندن، "زندگـی" کردن...
#فاطمه_صابری_نیا
#چشم_بد_دور_که_هم_جانی_و_هم_جانانی
۱۰.۳k
۱۰ تیر ۱۳۹۹