آن دم که مرا چشمک
آن دم که مرا چشمک
چشمان خمارت خبرم کرد
یک عمر مرا حسرت بوسیدن
آن خون جگـرم کرد
آن خنده ی زیبا
که لبانت به لبم دوخت
با عشق و هوس خندهٔ
تـو در به درم کرد
با ناز نگاهت تو شدی
دلبر دلها ولی افسوس
در خون جگری ، عشق
تو شوریده سَرم کرد
آن دم که به عشقت
به هوس پای نهادی
از عشق ، به صد رنگ
تـو دلخسته ترم کرد
عهدت که شکستی
شکستم چو قناری
پرواز فراموش شد و
بی بال و پَرم کـرد
از عشــــق تو شد
موی سیاهم به سفیدی
بر کنج قفس ماندم و
بی بال و پَرم کـرد
از دور ببین
سنگ صبورم پی غمها
این قصه ی نا گفته
چه خونین جگرم کرد
چشمان خمارت خبرم کرد
یک عمر مرا حسرت بوسیدن
آن خون جگـرم کرد
آن خنده ی زیبا
که لبانت به لبم دوخت
با عشق و هوس خندهٔ
تـو در به درم کرد
با ناز نگاهت تو شدی
دلبر دلها ولی افسوس
در خون جگری ، عشق
تو شوریده سَرم کرد
آن دم که به عشقت
به هوس پای نهادی
از عشق ، به صد رنگ
تـو دلخسته ترم کرد
عهدت که شکستی
شکستم چو قناری
پرواز فراموش شد و
بی بال و پَرم کـرد
از عشــــق تو شد
موی سیاهم به سفیدی
بر کنج قفس ماندم و
بی بال و پَرم کـرد
از دور ببین
سنگ صبورم پی غمها
این قصه ی نا گفته
چه خونین جگرم کرد
۵.۷k
۲۵ دی ۱۴۰۱