I wanna be a dad🧸💙 p¹⁹
«فردا صبح»
«9 a.m»
راوی « در حالی که با استرس ناخونش رو میجوید، هاجون لبخندی زد و دستشو گرفت و گفت
هاجون « انقدر نگران نباش....من پیشتم...واقعا فکر کردی میذارم این وصلت سر بگیره؟ اونم با اون بچه معصوم و عشقی که هنوز توی قلبت داری؟
هانول « هاجون...دیدی که با کسی شوخی نداره...من میترسم....اگه بلایی سر رائون یا نامجون بیاره چی؟ همین الان هم یکی از دوستای نامجون آسیب دیده
هاجون خواست جوابی بده که صدای زنگ تلفن هانول بلند شد...
نامجون « جیمین....من متاسفم
جیمین در حالی که با پای گچ گرفته روی مبل نشسته بود گفت
جیمین « هیونگ....مهم اینه الان تو و اون فسقلی سالمید..
نامجون « از وقتی این کوچولو اومده پیشمون مدام دارم شمارو هم اذیت میکنیم...
جین « اولش شاید ولی الان مهر این کوچولوی ناز تو دل هممون افتاده....مخصوصا وقتی خیلی شبیه خودته...کسی ندونه فکر میکنه دخترته! نامجون من مطمئنم ماجرا های خفته ای پشت این بچه هست...ولی ما هممون کنارتیم و هممون مراقب این کوچولو هستیم تا پدر و مادرش اونو پیدا کنن....
«اما همین الانشم پدرش پیدا کرده بودش! شاید نفهمید پدرشه ولی همون مهر و احساسی که باعث شد نامجون رائون رو پیش خودش بیاره...یه حس پدرانس..»
۱ هفته بعد....
هاجون در حالی که رائون رو پشتش مخفی کرده بود با عصبانیت داد زد
هاجون « بهتون گفته بودم الکی نیاین سئول چون هیچچ غلطی نمیتونین بکنین!
هابی « ببین پسر جون...خون من تو رگات جاریه....پس منم همونقدر حتی شاید بهتر بلدم صدامو ببرم بالا و با عصبانیت هانول رو ببرم ولی از اونجایی که میخوام مهر پدرانمو حفظ کنم، هانول بهتره بریم...سولی «😔مادر سوزی«( بچه ها من به خاطر سالگرد فوت سولی این اسمو گذاشتم....وگرنه همه میدونیم سولی چقدر مهربون تر از ایناس)
و سوهو منتظرتن!
هاجون « خجالت بکش بی غیرت! میخوای دخترت رو که یه بچه داره وهنوز عاشق یکی هست رو با یکی بزور مزدوج کنی؟! شرمنده ولی اگه تو غیرت نداری من دارم!
هابی « خیلی خب...پس میمونه راه اخر....میبم ولی با دیدن مرحله اخر پشیمون میشید....
هانول « بنطرت منظورش از مرحل اخر چی بود؟
هاجون « نمیدونم....فعلا باید حواسمون روی رائونم باشه...ببینم تو گفتی قراره شرکت دانهی لباس کامبک جدید بی تی اس رو طراحی و دوخت کنه؟
هانول « طراحیش با خودمه...
هاجون « وقتی دانهی یا هر فرستاده ای خواست لباسارو تحویل بده تو هم برو...
هانول « چرا؟
هاجون« اینجوری میتونی به بهانه های مختلف مراقب دخترت باشی....
«9 a.m»
راوی « در حالی که با استرس ناخونش رو میجوید، هاجون لبخندی زد و دستشو گرفت و گفت
هاجون « انقدر نگران نباش....من پیشتم...واقعا فکر کردی میذارم این وصلت سر بگیره؟ اونم با اون بچه معصوم و عشقی که هنوز توی قلبت داری؟
هانول « هاجون...دیدی که با کسی شوخی نداره...من میترسم....اگه بلایی سر رائون یا نامجون بیاره چی؟ همین الان هم یکی از دوستای نامجون آسیب دیده
هاجون خواست جوابی بده که صدای زنگ تلفن هانول بلند شد...
نامجون « جیمین....من متاسفم
جیمین در حالی که با پای گچ گرفته روی مبل نشسته بود گفت
جیمین « هیونگ....مهم اینه الان تو و اون فسقلی سالمید..
نامجون « از وقتی این کوچولو اومده پیشمون مدام دارم شمارو هم اذیت میکنیم...
جین « اولش شاید ولی الان مهر این کوچولوی ناز تو دل هممون افتاده....مخصوصا وقتی خیلی شبیه خودته...کسی ندونه فکر میکنه دخترته! نامجون من مطمئنم ماجرا های خفته ای پشت این بچه هست...ولی ما هممون کنارتیم و هممون مراقب این کوچولو هستیم تا پدر و مادرش اونو پیدا کنن....
«اما همین الانشم پدرش پیدا کرده بودش! شاید نفهمید پدرشه ولی همون مهر و احساسی که باعث شد نامجون رائون رو پیش خودش بیاره...یه حس پدرانس..»
۱ هفته بعد....
هاجون در حالی که رائون رو پشتش مخفی کرده بود با عصبانیت داد زد
هاجون « بهتون گفته بودم الکی نیاین سئول چون هیچچ غلطی نمیتونین بکنین!
هابی « ببین پسر جون...خون من تو رگات جاریه....پس منم همونقدر حتی شاید بهتر بلدم صدامو ببرم بالا و با عصبانیت هانول رو ببرم ولی از اونجایی که میخوام مهر پدرانمو حفظ کنم، هانول بهتره بریم...سولی «😔مادر سوزی«( بچه ها من به خاطر سالگرد فوت سولی این اسمو گذاشتم....وگرنه همه میدونیم سولی چقدر مهربون تر از ایناس)
و سوهو منتظرتن!
هاجون « خجالت بکش بی غیرت! میخوای دخترت رو که یه بچه داره وهنوز عاشق یکی هست رو با یکی بزور مزدوج کنی؟! شرمنده ولی اگه تو غیرت نداری من دارم!
هابی « خیلی خب...پس میمونه راه اخر....میبم ولی با دیدن مرحله اخر پشیمون میشید....
هانول « بنطرت منظورش از مرحل اخر چی بود؟
هاجون « نمیدونم....فعلا باید حواسمون روی رائونم باشه...ببینم تو گفتی قراره شرکت دانهی لباس کامبک جدید بی تی اس رو طراحی و دوخت کنه؟
هانول « طراحیش با خودمه...
هاجون « وقتی دانهی یا هر فرستاده ای خواست لباسارو تحویل بده تو هم برو...
هانول « چرا؟
هاجون« اینجوری میتونی به بهانه های مختلف مراقب دخترت باشی....
۴۷.۶k
۲۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.