این جمعه ها که غروبهایش دلت را ریش میکند
این جمعه ها که غروبهایش دلت را ریش میکند
اول خلقتی که اینطور نبودند...
قصه دارند....
از بهشت که رانده شدند... آدم خیلی به حوا دلداری داد... خیلی زمان برد تا حوا آرام بگیرد...
دلخوشیش به گیس حناییِ جا مانده از بهشتش بود و آدم همراهش و ذکر #کلمات
گذشت تا خدا مادرش کرد...
اولین مادر زمین...
تجربه ی چیزی که هیچگاه کسی پیش از او آنرا نچشیده بودند...
درد زایش
شب بیداری های پای گریه های بی امان #اولاد_آدم ...
بزرگ کردنشان...
یک روز
وقتی قابیل مشغول خاک بازی بود....
حوا صدایش کرد که دیگر بس است...
قابیل سرش داد کشید که نه...
و بعد حوا...
یکهو یاد روز به دنیا آوردنش افتاد
یاد شب بیداری های بعدش
یاد پا به پا بزرگ شدنش...
و بعد
تنگ دلش ترک خورد
دلش آب شد...
هری ریخت کف پایش...
اول صدای بلند شده ی اولاد آدم به سر مادرش بود...
بعد یکباره گیس های حنایش سفید شد...
حوا اخر یاد روز از چشم خدا افتادن افتاده بود...
جمعه روزی بود آن روز...
دم غروب آن جمعه اولین فرزند آدم صدا بر اولین مادر عالم بلند کرد و اول بار دل مادر شکست...
بعد آن بود جمعه از اولاد آدم کینه به دل گرفت...
کینه ی گیس حنایی که سفید شد
کینه ی #خاک_بازی_بیجای_اولاد_آدم
حالا هزار هزار هزار سال گذشته ...
این هری دل ریختنهای تنگ غروب جمعه
سهم الارث کینه ی آن جمعه است...
قصه دارد...
بی خود که نیست...
#نیل_نوشت....
اینستا:
https://www.instagram.com/p/BTJosgUDocR6YvXxjERFs6Tr49RzHRqq5nUREI0/
اول خلقتی که اینطور نبودند...
قصه دارند....
از بهشت که رانده شدند... آدم خیلی به حوا دلداری داد... خیلی زمان برد تا حوا آرام بگیرد...
دلخوشیش به گیس حناییِ جا مانده از بهشتش بود و آدم همراهش و ذکر #کلمات
گذشت تا خدا مادرش کرد...
اولین مادر زمین...
تجربه ی چیزی که هیچگاه کسی پیش از او آنرا نچشیده بودند...
درد زایش
شب بیداری های پای گریه های بی امان #اولاد_آدم ...
بزرگ کردنشان...
یک روز
وقتی قابیل مشغول خاک بازی بود....
حوا صدایش کرد که دیگر بس است...
قابیل سرش داد کشید که نه...
و بعد حوا...
یکهو یاد روز به دنیا آوردنش افتاد
یاد شب بیداری های بعدش
یاد پا به پا بزرگ شدنش...
و بعد
تنگ دلش ترک خورد
دلش آب شد...
هری ریخت کف پایش...
اول صدای بلند شده ی اولاد آدم به سر مادرش بود...
بعد یکباره گیس های حنایش سفید شد...
حوا اخر یاد روز از چشم خدا افتادن افتاده بود...
جمعه روزی بود آن روز...
دم غروب آن جمعه اولین فرزند آدم صدا بر اولین مادر عالم بلند کرد و اول بار دل مادر شکست...
بعد آن بود جمعه از اولاد آدم کینه به دل گرفت...
کینه ی گیس حنایی که سفید شد
کینه ی #خاک_بازی_بیجای_اولاد_آدم
حالا هزار هزار هزار سال گذشته ...
این هری دل ریختنهای تنگ غروب جمعه
سهم الارث کینه ی آن جمعه است...
قصه دارد...
بی خود که نیست...
#نیل_نوشت....
اینستا:
https://www.instagram.com/p/BTJosgUDocR6YvXxjERFs6Tr49RzHRqq5nUREI0/
۴.۳k
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.