اندر حکآیات سهون لآوریع من خخ

اَندَر حِکآیات سِهون لآوریِع مَن *خخ* :
بَعد عَز عُمری اِلتمآس کَردَن عَز مآمانَم بالاخَرِه رِضایَتِشو گِرِفتَم کِ عَز سِهون چَند تا پوستِر و پولآروید سفآرش بدم...خداروشکر یک مآه تا رسیدَنش طول کشید و.مامانَم کلااا یآدش رفتِه بود که چه گنااااهی مُرتَکِب شده بودم.! ولی بآبآم
خبَر ندآشت!
خلاصه همه چی آروم بود مَن چِقَد خوشبَخت بودَم تآ اینکِه....

یروز مُنتَظِر بآبآم بودَم کِ بیآد و بِبَرَتَم کِلآس کِ دیدم دَر بآز شد و بآبآم درحآلی کِ یه جعبِه دَستِش بود مُستَقیم عَ پِلِه هآ اومد بآلا و اومد جلو دراُتاق من وایستآد
آجیم سلآم کرد و بَعد کِه جَعبع رو تو دَست بآبآم دید گفت *بآبا این چیه..?* بآبآمم طوریکِه بِخواد بِه دَر بِگِه کِ دیوآر بِشنوه گفت * برو عَ خوآهَرِة بِپُرس کِ رفتع عَکس بآبآشو دادِع وآسَش چاپ کنن**
خلاصِه همونجآ میخکوب شدُم ، آجیم جَعبه رو دآد دَستَم بآزِش که کردَم دیدَم بآبآم همه عَکسآ سهونو دیده:/
این دَرحآلیِع کِ دومآه قَبلِش همه عَکسآی اِکسو کِ رو دیوآرم چَسبونده بودم رو پآره کرده بود*_*
هعییی روزگآر!...مسخره عم خودتونید
دیدگاه ها (۵۷)

چآلش شرکت کنید : نآم: مین کی رَنگع موڔدِع عَلآقع ؟زرد ،سِفید...

-fűĉķ łĭfé-# :/

اَندَر حِکآیاتِ سِهون لآوِریِع مَن -_- =یِروز مآمانَم دآشت ب...

저 , 피고해요 세훈아...저에게 말해요 그 끝나요 #سهون ¦+¦

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط