p.2
تو همچنان مست، همراه دوستت میرقصیدی، ولی یه حس عجیبی داشت آرومآروم هوشیارت میکرد. یه نگاه سنگین، یه چیزی که باعث میشد ناخودآگاه به اطرافت توجه کنی.
و وقتی برگشتی، اونجا بود.
جیمین.
کنار بار، با یه لیوان مشروب توی دستش، بهت زل زده بود. حتی توی اون نور کم و فضای شلوغ، جذبهی عجیبی توی نگاهش بود. یه چیزی بین آرامش و خطر.
دوستت که متوجه شد نگاهت روی یه نفر قفل شده، به عقب برگشت و وقتی جیمین رو دید، با تعجب لبخند زد. "اوه، انگار یکی ازت خوشش اومده!"
تو که هنوز درستوحسابی هوشیار نشده بودی، فقط خندیدی. "اگه خوشش اومده، خودش باید بیاد جلو، نه؟"
و انگار اون حرفتو شنیده بود.
قبل از اینکه حتی فرصت کنی درست به این موضوع فکر کنی، جیمین آروم از جاش بلند شد و به سمتتون اومد.
قدمهاش محکم بود، نگاهش عمیق. یه مردی که میدونست چی میخواد، و اون لحظه... اون فقط یه چیز میخواست.
تو رو.
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.