عشق کاری
عشق کاری
پارت ۱۲
سون هی:در خونه رو آروم بستم که کسی بیدار نشه
ویو کوک:
چه عجب بالاخره صبح خیلی زود تر از همیشه بیدار شدم رفتم یه دوش گرفتم لباس پوشیدم رفتم پارکینگ ماشینمو روشن کردم یهو یاد اون دختره افتادم(سون هی)با خودم فکر کردم برم دنبالش چون فک کنم با تاکسی بیاد و بره
چون خونشونو بلد بودم و یه بار با مادربزرگ
رفته بودیم خونشون،رفتم دنبالش ماشینم در خونشون بود به ۵ دقیقه وایسادم که یهو اومد بیرون داشت رد میشد چون ماشینم شیشه هاش دودی بود و منو ندیده بود یه بوق بهش زدم رفتم
جلوتر و شیشه رو زدم پایین
سون هی:عه این چرا اومده اینجا(تو ذهنش)
آقای جئون؟شما!
کوک:بیا تو با هم بریم شرکت
سون هی:😳😳
رفتم تو ماشینش عقب نشستم
کوک:میشه بگی چرا رفتی عقب
سون هی:چرا باید بیام جلو؟
کوک:چون الان همه تو رو دختر خالم میشناسند
خوب نیست بری پشت بشینی
ببخشید این پارت هم کم شد🍁
ولی از این که هیچی نزارم بهتره که🍁
#فیک_جونگ_کوک
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#سناریو
#فیک
پارت ۱۲
سون هی:در خونه رو آروم بستم که کسی بیدار نشه
ویو کوک:
چه عجب بالاخره صبح خیلی زود تر از همیشه بیدار شدم رفتم یه دوش گرفتم لباس پوشیدم رفتم پارکینگ ماشینمو روشن کردم یهو یاد اون دختره افتادم(سون هی)با خودم فکر کردم برم دنبالش چون فک کنم با تاکسی بیاد و بره
چون خونشونو بلد بودم و یه بار با مادربزرگ
رفته بودیم خونشون،رفتم دنبالش ماشینم در خونشون بود به ۵ دقیقه وایسادم که یهو اومد بیرون داشت رد میشد چون ماشینم شیشه هاش دودی بود و منو ندیده بود یه بوق بهش زدم رفتم
جلوتر و شیشه رو زدم پایین
سون هی:عه این چرا اومده اینجا(تو ذهنش)
آقای جئون؟شما!
کوک:بیا تو با هم بریم شرکت
سون هی:😳😳
رفتم تو ماشینش عقب نشستم
کوک:میشه بگی چرا رفتی عقب
سون هی:چرا باید بیام جلو؟
کوک:چون الان همه تو رو دختر خالم میشناسند
خوب نیست بری پشت بشینی
ببخشید این پارت هم کم شد🍁
ولی از این که هیچی نزارم بهتره که🍁
#فیک_جونگ_کوک
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#سناریو
#فیک
۵.۰k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.