یک اغوش گرم پارات۳
چند ماهی از ازدواج منو ارسلان گذشت ارسلان برای کار شرکتش رفته بود ترکیه
نیکا و پانی و ستایش کنارم بودن
من حامله بودم و به ارسلان نگفتم
توی یک دفتر کوچولو نوشتم
زندگی توی یک ماه نی
وقتی نی نی کوچولوعه
و سنو رو گذاشتم توش
نیکا،بچه هااا ارسلان امروز میاد
پانی،وقتشه بگی حامله اییی
دیا،اخه امدگی ندارم
پانی،ببین دفترتو بزار پایین بزار بخونه
دیا،نمیشه
نیکا،نفهمه اعصبانی میشه هاا
دیا،باشه
پانی،افرین،بریم فوردگاه
نیکا،اره بریممم
سه مین بعد
رسیدیم فورودگاه
استرس داشتم
ارسلان اومد
ارسلان،سلام بچه ها
نیکا،سلام داداشییییی
پانی،سلاممم استاد😂😂
ارسلان،سلاممممم
دیانا،سلامم ارسلان جونمممم
ارسلان،سلام دیانای منننن
بغلش کردم و رفتیم
ارسلان،با تاکسی اومدین
دیانا،نهههه
ارسلان،پس چطوری اومدین
دیانا،با ماشین تو بهم رانندگی یاد دادی منم راندگی کردم🥺
ارسلان،من فدات بشم که انقدر خوب یاد گرفتی
پانی،اه اه اه بزارین خونه برسیم بعد برین تو اتاق درو قفل کنید بعد
دیانا،پانیذ داشت صوتی میداد که زدم پهلوش
نیکا،پامیذ بیا
پانیذ،امدمم
نیکا،چرا صوتی میدی تو
پانیذ،صوتی عه وا حواسم نبود
نیکا،حواستو جمع کن
پانی،اوک
دیانا، رفتیم خووه دفترو گذاشتم رو میز
ارسلام،دیدم یک دفتر تو میزه گرفتم تو دستم صفحشو باز کردم دیدم برگه سونو گرافیه
چرا بهم نگفته حامله شده
داشتم از خوشحالی بال در میوردم
الان پارات بعدی رو میزارم قضیه حساسه
نیکا و پانی و ستایش کنارم بودن
من حامله بودم و به ارسلان نگفتم
توی یک دفتر کوچولو نوشتم
زندگی توی یک ماه نی
وقتی نی نی کوچولوعه
و سنو رو گذاشتم توش
نیکا،بچه هااا ارسلان امروز میاد
پانی،وقتشه بگی حامله اییی
دیا،اخه امدگی ندارم
پانی،ببین دفترتو بزار پایین بزار بخونه
دیا،نمیشه
نیکا،نفهمه اعصبانی میشه هاا
دیا،باشه
پانی،افرین،بریم فوردگاه
نیکا،اره بریممم
سه مین بعد
رسیدیم فورودگاه
استرس داشتم
ارسلان اومد
ارسلان،سلام بچه ها
نیکا،سلام داداشییییی
پانی،سلاممم استاد😂😂
ارسلان،سلاممممم
دیانا،سلامم ارسلان جونمممم
ارسلان،سلام دیانای منننن
بغلش کردم و رفتیم
ارسلان،با تاکسی اومدین
دیانا،نهههه
ارسلان،پس چطوری اومدین
دیانا،با ماشین تو بهم رانندگی یاد دادی منم راندگی کردم🥺
ارسلان،من فدات بشم که انقدر خوب یاد گرفتی
پانی،اه اه اه بزارین خونه برسیم بعد برین تو اتاق درو قفل کنید بعد
دیانا،پانیذ داشت صوتی میداد که زدم پهلوش
نیکا،پامیذ بیا
پانیذ،امدمم
نیکا،چرا صوتی میدی تو
پانیذ،صوتی عه وا حواسم نبود
نیکا،حواستو جمع کن
پانی،اوک
دیانا، رفتیم خووه دفترو گذاشتم رو میز
ارسلام،دیدم یک دفتر تو میزه گرفتم تو دستم صفحشو باز کردم دیدم برگه سونو گرافیه
چرا بهم نگفته حامله شده
داشتم از خوشحالی بال در میوردم
الان پارات بعدی رو میزارم قضیه حساسه
۱۰.۹k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.