میان لباسهای آویزان روی بند رخت

میانِ لباسهایِ آویزان ,روی بندِ رخت،
اندام زنی پیداست
که تمام زنانگیش
درچمدان عروسیش جا ماند!
و بی هیچ بوسه ای
خسته از شب های تکراری
هر صبح به بیداری رسید,
در آشپزخانه ای تب دار
آرزوهایش ته گرفت
و قُل قُلِ کتری
عاشقانه ترین ملودی اش شد
موهایش در تشنگی پژمرد...

و دریک تشت پر از کَف و تنهایی
چنگ می زد به دلش
یقه چرکی که بوی غریبه میداد..

و هرشب با لبخند, منتظر غریبه ای می ماند
که اسمش در شناسنامه اش بود...

#یغما_گلرویی
دیدگاه ها (۵)

:چه کسی می دانستما بعد از خداحافظیبه چه چیز مبتلا می شویم......

وقتی تصمیم می گیرییک احساس رابه سرانجامی به نام " ازدواج " ب...

من آن لباس دوست داشتنیکه ماندم روی بند...زیر باران بهاری! ...

من ترجیح میدهم تا آخر عمر معشوقه ی مردها باقی بمانم!مردها هم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط