چشمهایم را که میبندم
چشمهایم را که میبندم . . .
شروع میشود ...
قرار است شب ها
چشمها آرام بگیرند
و تشویشهای روزانه با خوابی عمیق از بین بروند
اما چشمهایم را که میبندم
شروع میشود.
چشمهایم که بسته میشوند
تو بیدار میشوی و به من خیره میشوی
و من گنک و کلافه به چشمهای غمگینت نگاه میکنم.
تو آنجا ایستادهای در هالهای از غبار
یا شاید مه
مصمم و غمگین نگاه میکنی.
منتظر چه هستی نمیدانم؟
فقط میدانم که هر وقت چشمهایت را میبینم
از خودم خجالت میکشم
از اینکه چقدر هر شب برای ندیدنت
سعی میکنم کتاب بخوانم
فیلم ببینم
و یا انقدر کار کنم که بیهوش شوم
هیچگاه از حضورت نمیتوانم فرار کنم
تو همیشه آنجایی
در درونم
اگر تمام این سالها از چشمهایت فرار نمیکردم
با تو میتوانستم وارد رابطههای بهتری شوم .....
میتوانستم به خودم دروغ نگویمم
و زمانی که شواهدی از اعتماد نیست
اعتماد نکنم
خودم میدانم چه بر سرم آورده
انکارِ حضور تو
و چشمهای زیبای غمگینت
هجوم بیاور
هر شب و هر شب
هر پریشانیِ که مربوط به تو باشد،
بیدار کننده است.
من برای نجات،
به دیدنِ غمِ چشمهایت
و دیدنِ رفتارِ خودم با تو احتیاج دارم .........
شروع میشود ...
قرار است شب ها
چشمها آرام بگیرند
و تشویشهای روزانه با خوابی عمیق از بین بروند
اما چشمهایم را که میبندم
شروع میشود.
چشمهایم که بسته میشوند
تو بیدار میشوی و به من خیره میشوی
و من گنک و کلافه به چشمهای غمگینت نگاه میکنم.
تو آنجا ایستادهای در هالهای از غبار
یا شاید مه
مصمم و غمگین نگاه میکنی.
منتظر چه هستی نمیدانم؟
فقط میدانم که هر وقت چشمهایت را میبینم
از خودم خجالت میکشم
از اینکه چقدر هر شب برای ندیدنت
سعی میکنم کتاب بخوانم
فیلم ببینم
و یا انقدر کار کنم که بیهوش شوم
هیچگاه از حضورت نمیتوانم فرار کنم
تو همیشه آنجایی
در درونم
اگر تمام این سالها از چشمهایت فرار نمیکردم
با تو میتوانستم وارد رابطههای بهتری شوم .....
میتوانستم به خودم دروغ نگویمم
و زمانی که شواهدی از اعتماد نیست
اعتماد نکنم
خودم میدانم چه بر سرم آورده
انکارِ حضور تو
و چشمهای زیبای غمگینت
هجوم بیاور
هر شب و هر شب
هر پریشانیِ که مربوط به تو باشد،
بیدار کننده است.
من برای نجات،
به دیدنِ غمِ چشمهایت
و دیدنِ رفتارِ خودم با تو احتیاج دارم .........
- ۶۱۴
- ۰۶ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط