ستاره درخشانِ شب تارِزندگیم! وقتی اولین بار همدیگه رو دید
ستاره درخشانِ شب تارِزندگیم! وقتی اولین بار همدیگه رو دیدیم، من آینهای بودم که به خاطر برخورد مدام سنگهای ریز و درشت به هزار تکه تیز وبُرنپخ تبدیل شده بود.تو، دوای تموم دردهای من بودی. تو، تو، پارچهای بودی که بال بیپَرم رو بست و من رو از درد رهایی داد. تو، طلای آب شدهای بودی که تکههای جدا افتادهی روحم رو به هم بند زد و زیباترم کرد. تو، پادزهری بودی که افکار زهرآلود رو از بین بُرد و خونریزیم رو بند آورد. تو زخم من نیستی؛ تو چسب زخم منی! چسب زخمی که منِ پاره پاره و هزار وجود رو سرِ پا نگه داشته! من نمیتونم تو رو از خودم جدا کنم، چون نبود تو مساویه با از هم فروپاشی من!
۳.۲k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.