مست یک دلبر شدم دیوانه گشتم عاقبت

مسـتِ یک دلبر شدم دیوانه گشتم عاقبت
گردِ شمعش سوخــتم پروانه گشتم عاقبت

رفتم از دستش بگیرم تـــا گرفتم پر کشید
آشنا گفتــم شوم بیگــانه گشتم عاقبت

درخیــال ان شبی بـودم مـرا مهمان کند
غــافل ازخود بودم و بیخـــانه گشتم عاقبت

درپی ایت آواره شد دل، نامسلمــانی نکن
بُگذر از مـن،پیرِ ان فـرزانه گشتـم عاقبت

نازنین میبندم این دفتر گذشت ان فصل ما
با نسیمی میروم افســانه گشتم عاقبت!


🌹 شهریار🌹
دیدگاه ها (۴)

‏آیا می‌دانستید که...زنان میانسالی که در روضه و مهمانی بیشتر...

خوش آن ساعت که یار از دَر، درآیو ...❤ ️❤ ️❤ ️#باباطاهر

چشمان تو را دیدم احساس خطر کردم هردفعه به جز این بار از عشق ...

وقتے چاره اےنمےماند!!!وقتے میتوانےبگویےهرچه بادابادحتے اگر د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط