عشق یعنی...
عشق یعنی...
عشق یعنی که به بوی تنش عادت بکنی،
او بخواهد، تو نخواهی که رعایت بکنی!
بروی پشت سرش... تا به تو رو برگرداند،
سر بچرخانی و احساس خجالت بکنی
چند روزی به هوایش بنشینی در راه،
او نگاهت نکند، باز سماجت بکنی
گاه اگر دیر رسیدی و شنیدی رفته،
هی خودت را سر این قصه ملامت بکنی
عشق یعنی که اگر باد به مویش پیچید،
به همین آمدنِ باد حسادت بکنی
او اگر متّهمت بود و تو قاضی بودی،
بر سر باطل و حق ساده قضاوت بکنی!
سال ها بعد اگر همسر او را دیدی،
سخت با همسر او نیز رفاقت بکنی
بغض خود را بخوری، چشم ببندی امّا
نتوانی به کسی نیز شکایت بکنی!
عشق یعنی که به بوی تنش عادت بکنی،
او بخواهد، تو نخواهی که رعایت بکنی!
بروی پشت سرش... تا به تو رو برگرداند،
سر بچرخانی و احساس خجالت بکنی
چند روزی به هوایش بنشینی در راه،
او نگاهت نکند، باز سماجت بکنی
گاه اگر دیر رسیدی و شنیدی رفته،
هی خودت را سر این قصه ملامت بکنی
عشق یعنی که اگر باد به مویش پیچید،
به همین آمدنِ باد حسادت بکنی
او اگر متّهمت بود و تو قاضی بودی،
بر سر باطل و حق ساده قضاوت بکنی!
سال ها بعد اگر همسر او را دیدی،
سخت با همسر او نیز رفاقت بکنی
بغض خود را بخوری، چشم ببندی امّا
نتوانی به کسی نیز شکایت بکنی!
۲.۶k
۱۲ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.