من زنی را میشناسم که

من زنی را می‌شناسم که
هیچ‌گاه در انتظار ظهور دستی
برای برآوردن آرزوهاش نماند،
خودش بلند شد،
یک‌تنه ایستاد و برای آرزوهای خودش
آستین بالا زد و
ذره ذره موفق شد.

من زنی را میشناسم
حال دلش با تابش آفتاب و
تماشای گیاه و پرنده‌ها و
کتاب‌ها و موسیقی خوب می‌شد.
که برای حال خوب خودش می‌جنگید و
لایه‌های زمخت عادت و روزمرگی
را کنار می‌زد و
از لابلای جزئیات ساده و
دست و پاگیر حیات،
دلپذیرترین دلخوشی‌ها را برای خودش
بیرون می‌کشید و عمیقا ذوق می‌کرد.

من زنی را می‌شناسم که
حضورش حال جهان را بهتر می کرد
که عمیق بود و وسیع بود و
با گیاهان و با آسمان و
با اقیانوس‌های آرام و در نوسان،
نسبت داشت.
#آفرینش
#ویسگون
#حال_خوب
#شب
#نرگس_صرافیان_طوفان‌
دیدگاه ها (۰)

«قشنگ» بود🩵و سر انگشتانشبه فلسفه‌ی بوسه آغشتهزبان پلک را می‌...

میگفت تاحالا تو زندگیم عاشق نشده بودم ، ولی خب شدم، من از عا...

ذوق آدما رو کور نکنید!شاید اونا چیزی جز این تو زندگیشون ندار...

تو🩵باش کنارم   مریخ هم برایم زمین می شود.تمام کویرها گل میده...

( گناهکار ) ۱۳۳ part جیمین نگران زد به درب و با صدای خشن مرد...

در جست و جوی حقیقت(پارت25 بخش 2)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط