جلبابش بوی شکوه زهرا میداد

جلبابش بوی شکوه زهرا میداد
بوی دخت برگزیده ی عالم و آدم می داد
قدم که بر می داشت
جلوه میکرد حیا و شعور و اصالتش

خطبه که می خواند
شام را در هم می کوبید

ماتم داشت و داغ دار بود
عزای بردار امامش
برادرزاده هایش
ماتم یاران
یاران بی مانند
یارانی که تا همیشه یار می مانند
ماتمی که تمام نشد
و نخواهد شد
بار سنگین غم و اندوه را به دوش میکشید
هنوز کار امامت را به اتمام نرسانده بود
تن بیمار اسلام خون گرفته بود ولی
روح و جان نگرفته بود
حال دستانی که سالها نور جمع میکردند
در بند اسارت بسته بود
اما مگر می شد
چشمها را بست؟
مگر میشد از پا نشست؟
به درد عشق مبتلا شده بود
قیام را کامل کرد
وقتی که گفت ما رایت الا جمیلا
...
چقدر دلم تنگ است برای کربلا

#محرم
دیدگاه ها (۲)

دلِ سوخته‌دل‌ها، بُوَد محفل زینبامان از دل زینب ...

. #دلنوشته .. دلتنگ کربلا ...خرج تو میکنم دلتنگی هایم را ، ب...

چه شبی می‌گذر در دلِ پنهانِ تنورسر ِ خورشید شده گرمی ِ دُکان...

سلام خدمت شما خوبانعزاداریاتون مورد قبول درگاه حق ان شااللهب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط