لعنت به پنج شنبه و دستان بسته اش

لعنت به پنج شنبه و دستان بسته اش
نفرین بر آن سکوت به عالم نشسته اش

انگار با تو عقربه ها خواب مانده اند
چسبیده ام به شعر و به وزن گسسته اش

در نحسی تمام ثانیه هادور می شوم
وقتی که می رسم به شب دل شکسته اش

برخیز و باز با نخ صحبت ، بکش مرا
بیرون ،از این کلافگی عصر خسته اش

فردا که تا فرا برسد باز می کشد
ما را غروب جمعه و آن دار و دسته اش
دیدگاه ها (۳)

;-)

هر روز فال می گیرمو به خودم هدیه می دهم نمی دانی چه لذتی دار...

ویسگون باز خر شده امتیازا تکون نمیخوره خخخ

نُت سکوت،یکی از جالب ترین پارادوکس های دنیاست... !توی موسیقی...

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط