29 Part
29 Part
ا/ت: خب رسیدیم.
دایون: واووو اینجا کجاست؟ چه بزرگههههه.
ا/ت: همینجا بمون. من اول میرم. بعدش به توهم میگم بیای.
دایون: باشه خانوم رییس.
ا/ت: خانوم رییس؟! ( خنده )
دایون: آره دیگه همش دستور میدی.
ا/ت: به دل نگیر. برای خودت میگم. باشه؟ اگه یه وقت ناراحت شدی حتما بهم بگو.
دایون: نه نه هیچ موقع اینجوری نبوده.
ا/ت: ( لبخند )
از ماشین پیاده شدم. رفتم سمت در. حس خجالت و سرافکندگی داشتم.
حس کسی که ادعا داشت میتونه موفق بشه ولی نتونست.
حس دونده ای که میتونست برنده بشه ولی خودش قبول نکرد.
و حالا من چنین حسی داشتم...
زنی جوون در رو باز کرد. آرایش فوق العاده غلیظی داشت. با چشم خیره به من نگاه میکرد. همه اینا باعث میشد معذب بشم.
ا/ت: ببخشید. با آقای جونگ کوک کار دارم.
در رو بست و رفت. کمی منتظر موندم. ایندفعه خودش در رو باز کرد.
جونگ کوک بود.
ا/ت: خب فکر کنم...
دستپاچه شده بودم. کاش چیزی میگفت تا حرفی برای زدن پیدا کنم.
ا/ت: میتونم بیام داخل؟
در رو برام نگه داشت و من رفتم داخل. رو به روش نشسته بودم.
کاش قبلش فکر میکردم چی میخوام بگم. این چه وضعشه؟؟؟
ا/ت: من جایی برای موندن ندارم.
جونگ کوک:...
ا/ت: من و خواهرم مجبور شدیم از خونه بریم بیرون و نمیدونم چی شد که کل فامیل غیب شدن. اصلا دارم زیادی حرف میزنم خلاصه بخوام بگم. جایی رو نداشتم که برم و اینجوری شد که دیگه بیام پیشت.
جونگ کوک: خب؟
ا/ت: میتونم بیام اینجا یعنی امکانش هست که یه مدت اینجا زندگی کنیم؟
جونگ کوک: هوممم. بزار بپرسم. چرا اونموقع که ازت خواستم قبول نکردی؟
ا/ت:...
جونگ کوک: میتونستی فقط درخواستم قبول کنی و حالا مجبور نبودی ازم چیزی بخوای.
ا/ت:...
( چقدر سکوت تو سکوت شد. 😂)
جونگ کوک: و میخوای ازم که اینجا بمونی؟
ا/ت: اگه بشه.
...
لایک
♥️
ا/ت: خب رسیدیم.
دایون: واووو اینجا کجاست؟ چه بزرگههههه.
ا/ت: همینجا بمون. من اول میرم. بعدش به توهم میگم بیای.
دایون: باشه خانوم رییس.
ا/ت: خانوم رییس؟! ( خنده )
دایون: آره دیگه همش دستور میدی.
ا/ت: به دل نگیر. برای خودت میگم. باشه؟ اگه یه وقت ناراحت شدی حتما بهم بگو.
دایون: نه نه هیچ موقع اینجوری نبوده.
ا/ت: ( لبخند )
از ماشین پیاده شدم. رفتم سمت در. حس خجالت و سرافکندگی داشتم.
حس کسی که ادعا داشت میتونه موفق بشه ولی نتونست.
حس دونده ای که میتونست برنده بشه ولی خودش قبول نکرد.
و حالا من چنین حسی داشتم...
زنی جوون در رو باز کرد. آرایش فوق العاده غلیظی داشت. با چشم خیره به من نگاه میکرد. همه اینا باعث میشد معذب بشم.
ا/ت: ببخشید. با آقای جونگ کوک کار دارم.
در رو بست و رفت. کمی منتظر موندم. ایندفعه خودش در رو باز کرد.
جونگ کوک بود.
ا/ت: خب فکر کنم...
دستپاچه شده بودم. کاش چیزی میگفت تا حرفی برای زدن پیدا کنم.
ا/ت: میتونم بیام داخل؟
در رو برام نگه داشت و من رفتم داخل. رو به روش نشسته بودم.
کاش قبلش فکر میکردم چی میخوام بگم. این چه وضعشه؟؟؟
ا/ت: من جایی برای موندن ندارم.
جونگ کوک:...
ا/ت: من و خواهرم مجبور شدیم از خونه بریم بیرون و نمیدونم چی شد که کل فامیل غیب شدن. اصلا دارم زیادی حرف میزنم خلاصه بخوام بگم. جایی رو نداشتم که برم و اینجوری شد که دیگه بیام پیشت.
جونگ کوک: خب؟
ا/ت: میتونم بیام اینجا یعنی امکانش هست که یه مدت اینجا زندگی کنیم؟
جونگ کوک: هوممم. بزار بپرسم. چرا اونموقع که ازت خواستم قبول نکردی؟
ا/ت:...
جونگ کوک: میتونستی فقط درخواستم قبول کنی و حالا مجبور نبودی ازم چیزی بخوای.
ا/ت:...
( چقدر سکوت تو سکوت شد. 😂)
جونگ کوک: و میخوای ازم که اینجا بمونی؟
ا/ت: اگه بشه.
...
لایک
♥️
۱۴.۲k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.