مادرم هیچوقت بمن نگفت دوستم داردوقت نداشت

مادرم هیچوقت بمن نگفت دوستم دارد...وقت نداشت.....
دستش همیشه بند بود .
بند بستن بند کفشهای من
که گره زدن بلد نبودم،دستش بند دکمه ی روپوش خواهرم بود،بند مشقهای برادرم.
من اما دوست داشتنش را
زنگ های تفریح در سیب قرمزی که ته کیفم گذاشته بود
گاز میزدم....

#مادر
دیدگاه ها (۱۵)

در جستجویِ اهلِ دلی؛ عمرِ ما گذشت . . . جان در هوایِ گوهرِ ...

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق توتا تو به داد من رسی من به ...

#درس زیاد می خواندمو هر جایی که برایم مهم بودبا یک مدادزیرش ...

پدرم گاه صدا میزندم شعر سپید...بس که آشفته و رنجور و بهم ریخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط