اندر حکایت پیدا کردن همسر

اندر حکایت پیدا کردن همسر ______
رفته بودم سرِ کوچه دو عدد نان بخرم
و کمی جنس بفرموده ی مادر بخرم
از قضا چشم من افتاد به یک دوشیزه
قصد کردم قدحی " ناز "از ایشان بخرم
«ناز از دلبر طنّاز ،خریدن دارد»

بس که ابروی"تتو" با مژه اش سِت شده بود
مانده بودم چه از آن سرو خرامان بخرم
که به خود آمده،دیدم به سرش شالی نیست!
به کجا میروم اینگونه شتابان! بخرم!
نکند دوره چهل سال عقب برگشته
یا که من آمدم از عهد رضاخان بخرم!
باتعجّب و کمی دلهره گفتم ؛بانو!
بهرتان روسری اندازه ی " روبان"! بخرم؟
گفت؛ با لحن زنانه " برو گم شو عوضی"!
پسر "مش صفرم"!، آمده ام نان بخرم!!
دیدگاه ها (۶)

گروه صنعتی فیروز (محصول معروفش شامپو بچه است) کل کارخونه رو ...

♫♫ غمگین چو پاییزم ، از من بگذرشعری غم انگیزم ، از من بگذرسر...

🍁 شهرداری ایلام پنج سال است که حکم جالبی صادرکرده است:برگهای...

این دختر بچه زنگ میزنه911 و ازشون برای پوشیدن جوراب‌شلواریش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط