در سینه هامان

در سینه هامان
نه عشق مرده بود
نه ارزوی پرواز
نه طپش های موقرانه ی قلبی بی شتاب
در سینه هامان
یک پرنده
در هوای جنون جان داده بود
یک پرنده
که اواز را
به پنجه های پلنگ درونش باخته بود
یک پرنده
که در مجمر پر آشوب روزگار
بیتابانه
تاخته بود
یک پرنده
که بی هیچ جراحتی
جان داده بود
دیدگاه ها (۶)

این روزها خسته ام.. شبیه قلمی که روی کاغذ سکندری می خورد و ت...

مَـن دَستـت را خـوانـده امـ...دَسـتت بَــرای مـَن رو شُـده ا...

تو نباشیریسه های مناخم این آیینه ها راباز نمی کند

دستش را بگیربا عشق نوازشش کندعوتش کن به یک رقصبگذار با قدم‌ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط