چهار دیوار سیاه 🖤
چهار دیوار سیاه 🖤
پارت : پنجم
جیغ خوشحالی آروشا امد که میگفت داداشش من لباسامو گذاشتم رو زمین و سریع رفتم تو اتاقش همین که وارد شدم آروشا یه بندی رو کشید که همون موقع یه عالمه آب ریخت رو سرم میخواستم بکشمش هجوم اوردم سمتش که فرار کرد و زبون در اورد منم گفتم برو بیشور خیلی خنده دار بود الان؟ همونجور که میدویید بره پایین گفت خیلیییی . منم که خیس شده بودم رفتم تو اتاق یه دس لباس گذاشتم کنارو رفتم یه دوش ۱۰ دقیقه گرفتم و رفتم یه تیشرت لش مایل به سومه ای و یه شلوار لی مشکی پوشیدم و چمدونمو برداشتمو امدم بیرون از اتاق که همزمان آروشا هم امد بیرون اونم یه نیم تنه جین که زیرشون یه نیم تنه اسپرت بود و یه شلوار جین ستش مشکی فقط کفشاش سفید بود موهاشم شونه کرده ریخته بود رو شوناش و واقعا قشنگ شده بود آرایش دخترونه ای کرده بود خط چشم و ریمل و یه رژ کمرنگ صورتی . یه نگاه مغرورانانه بهم کردو با یه لحن عجیب غریب گفت ببخشید شما ؟ طولی نکشید که هردومون از خنده دل درد گرفتیم مامان و بابا نگاهی بمون انداختنو بابا گفت ببین نگا بچه ها من کن زود باشین تا بریم آروشا جلوتر از همه رفت جلو ما هم پشت سرش رفتیم سوار اسنپ شدیم و رفتیم فرودگاه وارد شدیمو یه ۲۰ دقیقه بیشتر ننشستیم که به لطف حرفای آروشا اون ۲۰ دقیقه ۲۰ سال طول کشید شماره صندلی منو بابا کنار هم بودو صندلی آروشا و مامان هم کنار هم اما اون خانم که اونجا بود گفت میادو دوباره جاها رو تغییر میده . بعد چند دقیقه هواپیما از روی زمین بلند شد چرا دروغ بگم دلم برا آروشا تنگ شد چون واقعا حوصلم سر رفته بود بابا شروع کرد حرف زدن که اگه بخوام خلاصه بگم یعنی منم باید یه کاری پیدا کنمو بیکار نباشم چون بیکاری جوونو به جاهای بد میبره البته این چیزی بود که خودش میگفت ....
ادامه دارد ...
لایک و کامنت فراموش نشود:)
پارت : پنجم
جیغ خوشحالی آروشا امد که میگفت داداشش من لباسامو گذاشتم رو زمین و سریع رفتم تو اتاقش همین که وارد شدم آروشا یه بندی رو کشید که همون موقع یه عالمه آب ریخت رو سرم میخواستم بکشمش هجوم اوردم سمتش که فرار کرد و زبون در اورد منم گفتم برو بیشور خیلی خنده دار بود الان؟ همونجور که میدویید بره پایین گفت خیلیییی . منم که خیس شده بودم رفتم تو اتاق یه دس لباس گذاشتم کنارو رفتم یه دوش ۱۰ دقیقه گرفتم و رفتم یه تیشرت لش مایل به سومه ای و یه شلوار لی مشکی پوشیدم و چمدونمو برداشتمو امدم بیرون از اتاق که همزمان آروشا هم امد بیرون اونم یه نیم تنه جین که زیرشون یه نیم تنه اسپرت بود و یه شلوار جین ستش مشکی فقط کفشاش سفید بود موهاشم شونه کرده ریخته بود رو شوناش و واقعا قشنگ شده بود آرایش دخترونه ای کرده بود خط چشم و ریمل و یه رژ کمرنگ صورتی . یه نگاه مغرورانانه بهم کردو با یه لحن عجیب غریب گفت ببخشید شما ؟ طولی نکشید که هردومون از خنده دل درد گرفتیم مامان و بابا نگاهی بمون انداختنو بابا گفت ببین نگا بچه ها من کن زود باشین تا بریم آروشا جلوتر از همه رفت جلو ما هم پشت سرش رفتیم سوار اسنپ شدیم و رفتیم فرودگاه وارد شدیمو یه ۲۰ دقیقه بیشتر ننشستیم که به لطف حرفای آروشا اون ۲۰ دقیقه ۲۰ سال طول کشید شماره صندلی منو بابا کنار هم بودو صندلی آروشا و مامان هم کنار هم اما اون خانم که اونجا بود گفت میادو دوباره جاها رو تغییر میده . بعد چند دقیقه هواپیما از روی زمین بلند شد چرا دروغ بگم دلم برا آروشا تنگ شد چون واقعا حوصلم سر رفته بود بابا شروع کرد حرف زدن که اگه بخوام خلاصه بگم یعنی منم باید یه کاری پیدا کنمو بیکار نباشم چون بیکاری جوونو به جاهای بد میبره البته این چیزی بود که خودش میگفت ....
ادامه دارد ...
لایک و کامنت فراموش نشود:)
۱.۳k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.