قرار بود برم ببینمش

قرار بود برم ببینمش
بی تابی میکرد ،بیشتر ازهمیشه
باخودم گفتم مثل هرسال به سالگرد فوت مامان که نزدیک میشیم بابا بهونه گیر میشه
مثل خودم که هنوز بعداز گذشت ۲۷سال، به هشت خرداد که نزدیک میشدیم تب میکردم...
قرارشد یکشنبه اول صبح حرکت کنم.کولرماشین رو تعمیر کردم.به کارهای عقب افتاده رسیدگی کردم.گلدونا رو آب دادم.واسه بابا خوراکیای مورد علاقه شوخریدم
حساب وکتاب هرچیزی رو کرده بودم بجز اینکه عمرِ بابا به این دیدار قد نده😭😭😭

۰۳/۰۳/۱۴💙🌼۰۳:۰۴
دیدگاه ها (۱۲۵)

#دلنوشته۰۳/۰۳/۱۸💙🌼۱۴:۱۶سرطان داد به این قصه ی تلخم پایانمثل ...

#دلنوشته۰۳/۰۳/۱۸💙🌼۱۴:۱۸عمراً شَود راهِ کَج ات ، هموار اِی یا...

۰۳/۰۳/۱۰💙🌼۱۹:۴۵https://dl.dibasmusic.com/music/02/10/Arman%2...

#دلنوشته۰۲/۱۲/۰۶💙🌼۱۰:۲۷آخرش بانیِ احوال خوشم شد پیداای دلیلِ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط